شفقنا زندگی- *مژده رنجبر: من، زنی هستم بیست و چند ساله، که هر روز صبح آلارم موبایلم قاتل خواب شیرینم می شود و بعد، کورمال کورمال آبی به صورتم می زنم و اگر وقتی باشد لقمه نانی را به زور از گلو فرو می دهم و چه وقت باشد و چه نباشد، سراغ کیفم می روم. سعی به پوشاندن پف چشم هایم می کنم تا پنهان کنم خستگی ناشی از کم خوابی ام را.
در حالی که سعی میکنم ذهن خوابالودم را با هندزفری به دنیای بیداران پرتاب کنم، وارد ایستگاه مترو می شوم. دوان دوان خودم را به واگن ویژه بانوان میرسانم تا مبادا در واگن ویژه آقایان! جای مردی را تنگ کنم یا نگاه و تماس ازاردهنده ای را حس کنم.
بعد از آنکه به اندازه کافی با هر ترمز قطار، غرغر زنان و دختران شبیه به خودم را شنیدم،با سیل جمعیت، مثل رستاخیز، از قعر زمین پاهایم را در خیابان می گذارم.
روز من رسما آغاز شده و باید تا عصر، هزار کار ریز و درشت انجام دهم. باید به مراسم نشست مدیران و روسای فلان نهاد دولتی بروم و از فرمایشات کارشناسانه شان خبر تهیه کنم و چشمانم خسته شود انقدر که در انبوه جمعیتشان، دنبال خانم مدیر یا رئیسی بگردم و اخر نیابم. انقدر نیابم زنی را تا از ندیدنش به قدر کافی از آینده ام ناامید شوم و ایمان بیاورم به وجود سقف های شیشه ای برای دستیابی زنان به سطوح مدیریتی. بعد از جلسه خسته و با عجله به اداره باز می گردم تا هر چه سریعتر دیکته کنم در گوش تایپیست، که فلان رجل اجرایی یا سیاسی، در فلان نشست صبح امروز گفت: مدیران باید در فضای رقابتی انتخاب شوند…و از خود بپرسم، مدیران یا مردان مدیر؟
و بعد این ها، غر و لند همکارانم مرا به خود بیاورد که چرا عیدی ها را پرداخت نمی کنند؟ و زنی از گوشه ای بگوید: حالا زنها هیچ، مردها چه جوری سر کنند با این وضع شب عیدی؟
و من باز با خود فکر کنم، یعنی مردان همکارم از من زودتر بیدار می شوند؟ یا در مترو بیشتر از من له می شوند…
بالاخره روز به پایان رسیده و باید به خانه برگردم. قبل از بیرون زدن آبی به سر وصورتم می زنم تا پنهان کنم رنگ پریدگی صورت دختر یا زنی را که از صبح برای اثبات هویت و توانایی هایش دویده…
*خبرنگار یکی از رسانه های کشور