شفقنا زندگی- فاطمه طاهری: عموم زنان در تاریخ به واسطه فرهنگ، آیین و سنت ها دچار نوعی انزوا هستند گاهی این انزوا به واسطه فرهنگ قبیله ای است و گاهی نام دین بر آن نهاده می شود. دین اسلام که پیامبر آن منادی آزادی و عدالت بود در تمام طول زندگی خود نشان داد که زنان و مردان در یک رتبه قرار گرفته اند؛ از ازدواج با بانویی به نام خدیجه(س) گرفته که زنی تاجر و توانمند در زمانه خود بود تا دخترش فاطمه (س) که دست او را می بوسید و کرامتی که برای او قایل بود زبانزد همه مردم می بود.
حال در دنیای امروز با تمامی پیشرفت ها و ادعاهای حقوق بشری همچنین زنان زیادی مورد هجمه و خشونت و یا تبعیض قرار می گیرند که متاسفانه آمار آن در کشورهای اسلامی چشم گیر است و باعث شده تا بدگمانان نام اسلام را علت این همه ظلم بدانند.
در این روزها خبرهای ناگواری از اعمال خشونت علیه دختران و زنان در همجواری خود می شنویم؛ قتل دختری ۶ ساله و افغانی تبار و از طرف دیگر شکنجه های ۲۱ روزه اعظم و دخترانش و بسیاری از خشونت هایی کلامی و جسمانی که حتی به صفحه روزنامه ها و رسانه ها هم وارد نمی شود. به راستی علت وقوع این چنین خشونت هایی که بعضا ریشه فرهنگی دارد، چیست؟ قرآن در برابر حقوقی که زنان و مردان در قبال هم دارند چه توصیه هایی داشته است؟
در این خصوص شفقنا زندگی در میزگردی با حضور دکتر شهریار نیازی، استاد زبان و ادبیات عرب در دانشگاه تهران و دکتر مریم صانع پور مدیر گروه زنان پژوهشکده مطالعات علوم انسانی به ریشه یابی این گونه از خشونت ها در مورد زنان پرداخته و نظرات دینی در زمینه خشونت علیه زنان را مورد بررسی قرار داده است.
در ادامه متن این نشست را می خوانید:
سوال: برخی عنوان می کنند ادبیات قرآن کریم ادبیات مذکری است و این گونه برداشت و بهره برداری می کنند که مردان احساس برتری و به نوعی حقطلبی را نسبت به زنان داشته باشند؛ آیا این گونه است؟
دکتر نیازی: آنچه که مربوط به قرآن میشود و آنچه که در تاریخ اسلام و یا آنچه که قبل از اسلام اتفاق افتاده متفاوت است شاید به همین دلیل هم است که ما بخشی از تاریخ اسلام را عین خود اسلام میدانیم در صورتی که تاریخ متحول است و تغییرات دارد؛ یعنی افراد، امتها و قدرتها میآیند و میروند؛ اشکال مختلفی از ساختارهای جامعه و ساختارهای عشیرهای و قبیلهای یا مثلاً ساختارهای پدرسالار یا ساختارهای اشرافیگری؛ همه اینها طبیعتاً در تاریخ مؤثر بودند و لزوماً بنا نیست که قرآن از تاریخ، تبعیت کند بلکه باید قرآن تاریخساز باشد.
شاید به همین دلیل است ما بخشی از حقوق و بخشی از سنتهایمان را بیش از این که از قرآن گرفته باشیم از تاریخ و سنتهای تاریخی استفاده کردهایم شاید بخشی از اینها را هم به پیامبر (ص) و ائمه (علیهمالسلام) نسبت دادهاند اما واقعیت این است که پیامبر (ص) و ائمه،خلاف قرآن که عمل نمیکردند و طبیعتاً، ما بر مبنای این کتاب که اصل بوده است، عمل میکردیم.
حال مشکل از کجا شروع میشود؟ در جایی حضرت رسول یک جمله جالبی دارد و میگوید که: آنچه باعث شد که این فرادستی و فرودستی اتفاق بیفتد و فضا و روابط نابرابری بین جنسیت و همچنین نابرابری جنسیتی به وجود بیاید برمیگردد به ماهیچه؛ یعنی به این دلیل بوده است که ماهیچه مردان قویتر از ماهیچه زنان بوده و آن هم به دلیل مسئله شکار و ویژگیهای فیزیکی بدنی که مردان برای کارهایی از قبیل مبارزه و زندگی باید استفاده کنند نیاز دارند.
در واقع قویبودن ماهیچهها باعث شده است که هر گاه زنان مقاومت کرده و اعتراض کردند با زور مواجه شوند جالب اینجاست که این موضوع نیز در قرآن به آن صحه گذاشته شده است.
یعنی در قرآن بخشی از آیهای را داریم که در آن بحث ذکور را مطرح میکند این کلمه عضله را مطرح میکند در قرآن این گونه بیان میشود که “با قدرت فیزیکی و قدرت بدنی خودتان برای زنان مانعتراشی نکنید” که حالا مثلاً بخواهند جدا شوند و به سراغ زندگی خود بروند یا هر کار دیگری بخواهند انجام دهند؛ زور نگویید. در واقع این فعل امر به اصطلاح، یک مقدار زیادی برمیگردد به آنچه که امروز ما از آن با نام خشونت یاد میکنیم یعنی این باید سرلوحه همه کارهای ما باشد یعنی این ارتباطی که بین زنان و مردان برقرار میشود مردان حق ندارند که از قدرتهای عضلانی خود که بخشی از طبیعت و فیزیک بدنیشان است، استفاده کنند.
همین جا مشکل پیش آمده یعنی شما میگویید آنچه که عنوان خشونت فیزیکی در روابط زن و شوهر و در زندگی اجتماعی خودمان میبینیم و معمولاً نیز در جوامع جهان سوم یا در جوامعی مثل جوامع ما این خشونت به صورتهای مختلفی وجود دارد و اشکال مختلفی را شاهد هستیم این موضوع از این مسئله نشأت میگیرد.
طبیعتاً این نیز یک بخشی از قرآن است که اگر سرلوحه قرار بگیرد ما برای هر گونه خشونت فیزیکی و خشونت بدنی باید قوانینی داشته باشیم که از آن ممانعت کند. حتی اگر در حریم خصوصی خانهها این موضوع اتفاق بیفتد کما اینکه تحقیقاتی که در خصوص خشونتهای خانگی در کشور ما صورت پذیرفته، نشان میدهد که این وضعیت همچنان وجود دارد یعنی چیزی نیست که مربوط به بخشهای عشیرتی و قبیلگی جامعه ما باشد ؛ در جوامع متوسط ما و در جوامع شهری ما نیز این گونه خشونتها وجود دارد؛ بخشی از آن اعلام می شود و بخشی از آن اعلام نمیشود و بخشی از آن به مراجع قانونی کشیده میشود و بخشی نیز به مراجع قانونی ارجاع داده نمیشود برخوردی نیز وجود ندارد به همین دلیل بخشی از این خشونت و آزار فیزیکی است که همچنان وجود دارد.
طبیعتاً این آزار فیزیکی به اشکال دیگری از خشونتهای روانی تسری پیدا میکند. ما در این حوزه نیز آیات مختلفی در قرآن داریم که میفرماید: هرگز از زبان بدن برای تحقیر دیگران یا اشکال مختلفی از نشان دادن طمع خودتان استفاده نکنید.
چون ما معمولاً با زبان، چشم، حرکات بدن و انواع و اقسام حرکات بدن ناشی میشود اینها شکلهایی است که مردم را آزار میدهد همه این آیات و سورهها از جمله سورههای لقمان، مجادله، حجرات و یا سورههای دیگر قرآن مراجعه کنید؛ خواهید دید که کاملاً نقشهای مختلف را بیان کردهاند. زنان حق ندارند همدیگر را مورد تمسخر قرار دهند و مردان حق ندارند همدیگر را با القاب مورد خطاب قرار دهند انواع و اقسام توصیهها در سورههای قرآن صورت گرفته برای این که این شکل از طعنه زدنها و آزار و اذیت روانی حتی این گونه موارد در ارتباط با زندگی اجتماعی صورت نگیرد.
طبیعتاً این موارد دستورات قرآنی است و مسلمانان نیز بایستی این دستورات را جدی میگرفتند ولی همانگونه که قبلاً عرض کردم ساختارهای اجتماعی که از بقایای زندگی بدوی و از بقایای زندگی طبقاتی ناشی میشود ، بازتولید شده و در زندگی اجتماعی همچنان خودش را نشان میدهد اینها نکاتی است که در ارتباط با مباحث مربوط به بحث خشونت مطرح میشود.
آیهای در قرآن داریم که به آیه “قوامیت” مشهور شده و در انتهای این آیه مبحثی مطرح شده است که بحث مربوط به نشوز است؛این هم از آن دست مسائلی است که به دلیل فهم نادرست از قرآن اتفاق نیفتاده و این موضوع تبدیل به یک فرمان ظاهری شده است. در صورتی که زمانی که شما آیهای با مضمونی دارید که بیان میکند؛ مردان در ارتباط با زنان تا میتوانند تحت هر شرایطی نباید از خشونت فیزیکی و زور بدنی استفاده کنند. در این آیه طبیعتاً مفهوم، این نیست که از زور بدنی استفاده شود؛ به همین دلیل است که این آیه متأسفانه دچار بدفهمی تاریخی شده و در این بدفهمی تاریخی با توجه به اینکه خیلی از علما و فقها میدانستند که خداوند چنین فرمانی را نمیدهد در نتیجه سعی کردند که این موضوع را تلطیف کنند یعنی مثلاً می گوند پیامبر با چوب نازک و سواک تنبیه زنان را انجام میدادند. در صورتی که این آیه این گونه نیست این را من به عنوان یک زبان شناس و متخصص زبان عربی خدمت شما عرض میکنم که واژه ضرب واژهای است که در قرآن یا در هر جای دیگر در زبان عربی کاربردهای زیادی دارد و در فارسی هم همین گونه است مثلاً در فارسی شما میگویید که من قدم زدم “قدم زدم” از فعل زدن استفاده میشود در زبان عربی هم به این صورت است مثلاً گفته میشود ضربت فی سبیل الله ؛ یعنی اینکه در راه خدا حرکت کردم یا مثلاً فرض کنید که بحث ضْرِبَنَّ بِخُمرِهِنَّ ارجو بِهِم باز در اینجا نیز بحث “ضرب” مطرح میشود که در اینجا ضرب چه مفهومی دارد؟! یعنی اینکه محکم چیزی را بزنی؟! قطعاً یک چنین چیزی نیست.
یا عبارات بسیاری که در خصوص کلمه ضرب به کار برده میشود، مثلاً فرض کنید که شما یک تعداد واژه دارید که از زدن ناشی میشود و این فعل از جمله افعالی است که کاربردهای بسیاری در زبان دارد مثل زد و خورد، مثلاً خوردن، که شما میگویید که کتک خوردم، طبیعتاً کتک که خوردنی نیست!! این موارد بازمانده زبان است که باقی مانده و در جاهای مختلف به اشکال مختلف و به عنوان اصطلاح استفاده میشود در نتیجه کلمه ضرب با کلماتی در قرآن مثل ضرب فی، ضرب به، ضرب إلی، ضرب منه و به همه شکل استفاده شده است یعنی این تعبیر شکلی از عبارتی است که میتوان از آن استفادههای مختلفی کرد این آیه فَإِنْأَطعْنَکمْ فَلاتَبْغُوا عَلَیهِنَّ سبِیلاً ؛ وَاضرِبُوهُنَّ اصل این آیه این است که در صورتی که زنان بخواهند از خانواده خارج شوند(به صورتی که بر هم زدن خانواده را به دنبال داشته باشد) شما ضرب سبیل کنید یعنی سد راه او باشید این کلمه به مفهوم خشونت فیزیکی نیست بلکه به معنای ممانعت ایجاد کردن است طبیعتاً واژهای که این قدر کاربرد در قرآن دارد شما حق ندارید که یک تفسیر دیگری داشته باشید به خصوص اینکه در قرآن کلمه ضرب معنای زور را پیدا میکند مثل سیلی زدن یا چیزهای دیگری؛ حتماً مفهوم با واسطه خودش را نیاز دارد یعنی واژه مبهمی نیست این واژه به دلیل اینکه مطالعات زبانشناسی روی آن صورت نگرفته در فقه و حقوق ما جنبه کاربردی برای ضربه زدن و به اصطلاح چیزهای دیگر پیدا کرده است.
در حالی که در قرآن برای زدن واژههای دیگری به کار گرفته شده مثلاً فرض کنید که اگر شما بخواهید مشت بزنید همانطور که در داستان حضرت موسی هم وجود دارد از یک واژه خاصی استفاده میشود از زدن با پا استفاده میشود هر کدام از اشکال زدن در قرآن واژه به خصوص خودش را دارد اما این واژهها مثل ضرب، اخذ، جاء یا عطا فعلهایی هستند که پرکاربرد بوده و کاربردهای مختلفی دارند و در آیات قرآن بیشترین استفاده از این افعال در خصوص کاربردهای اصطلاحیشان است به همین دلیل است که حتی این واژه هم در قرآن مورد بهرهبرداری یک زندگی مردسالاری قرار گرفته است یعنی بیش از اینکه این آیه تحلیل درستی از آن صورت بگیرد تفسیر ظاهری از آن صورت گرفته شده و همین تفسیر ظاهری به احکام دیگر تسری پیدا کرده است.
حال آیات دیگری نیز در قرآن آمده که نشان میدهد که واقعاً این تفاوت وجود ندارد در مفهومی که در حال حاضر عرض میکنم زمانی که شما حق ندارید فرض کنید از یک مورچهای حتی یک دانه و گندمی را بگیرید این چگونه ظلمی است و اصلاً اختلاف عدلی است که شما بخواهید از یک شکلی از خشونت فیزیکی در مورد انسان استفاده کنید و بخواهید که از این خشونت فیزیکی برای پیشبرد حالا هر چیزی استفاده کنید طبیعتاً این موضوع در قرآن خلاف رفتار عادلانه انسانی است بنابراین میخواهم بگویم که بخشی از آیاتی که در ارتباط با زنان در قرآن مورد تفسیرهای این شکلی یعنی تفاسیر ظاهری قرار گرفته، زندگی ما انسانها را تحت شعاع قرار داده است و لذا این موضوع مجوزی برای بخشی از خشونتهای خانگی و اجتماعی شده است.
اگر ما به درستی به زبان برگردیم همانطور که گفتم بنده به عنوان یک زبانشناس و نه به عنوان یک فقیه و یا یک مفسر دینی این صحبت را میکنم در واقع آن چیزی که از زبان عربی میفهمم و در زبان عربی کاربرد دارد و مورد استفاده قرار میگیرد؛ نه اینکه از برداشتهایی که دیگران میکنند بگویم، با آنها کاری ندارم منظور بنده این است که دین صرف نظر از آن که خلاف عدلی یا خلاف رفتار عادلانهای در قرآن باشد و منادی خداوند است و دعوت میکند به لِیَقُومَالنَّاسُبِ الْقِسْطِ و یا در جایی بیان میکند و شما به عدل دعوت میشوید طبیعتاً دعوت به ضرب نخواهید شد اینها چیزهایی است که متأسفانه با سوء فهم و کجفهمیهای زبانی باعث شده است تا این برداشتهای تاریخی صورت بگیرد و این برداشتها نهادینه شود و در قوانین حقوقی ما خودش را ظاهر کند و لذا مجوزهایی را برای برخی افراد ایجاد میکند که از این آیات سوءاستفاده کنند در صورتی که اگر ما برگردیم به خصلت و خصوصیات واژههای قرآن، متوجه خواهیم شد که چنین تعبیراتی اساساً صحت نداشته و صحیح نیست و نبایستی این گونه استفاده از آنها کرد.
ما در زبانشناسی یک اصطلاحی داریم که به آن سازههای صفر میگوییم در زبان عربی سازههای صفر خیلی زیاد است؛ به دلیل اینکه مخاطب ما هوشمند است در زبان بسیاری از چیزها را حذف میکنیم حال به قرینه معنوی یا قرینه ظاهری؛ این آیه هم از آن دست آیاتی بوده که این قرینه و حذف شدگی را داشته و لذا وقتی که شما “واضربوهن سبیلا” قبل از اینکه این مسئله بیان شود بحث سبیل مطرح شده بود که منظور این است که اگر خوهستند این راه را ادامه دهند آن وقت شما این راهشان را ببندید بنابراین بحث راه است و بحث فیزیکی و جسمی نیست که در این زمینه مطرح شده باشد اینها چیزهایی است که متأسفانه همانگونه که گفتم به دلیل آن که متأسفانه در حوزه مباحث زبانشناسی جدید که فهم جدیدی از زبان را بیان میکند این فهم مورد بررسی قرار نگرفته است لذاما همچنان تفسیرهای سنتی خودمان را داریم و این را بخشی از بازتولید خشونت و این گونه مجوزها عنوان می کنیم.
ما چیزهای دیگری را نیز در قرآن داریم که این گونه کجفهمیها صورت گرفته این کجفهمیها حتی در سطح علما و حتی مفتیان بزرگ اهل سنت هم بوده حتی کسانی که از عربیدانی خوبی برخوردار بودند اما در واقع این مربوط به فهم است و ما مشکل فهم را همیشه داشتیم.
مثلاً فرض کنید که در ارتباط با خروج زنان از خانه در آیاتی از قرآن است که یانِساءَالنَّبِیِّلَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَا لنِّساءِ و بعد ادامه میدهد که؛ بیوتکم معنی این آیه این است که؛ ای زنان پیامبر (ص)! شما مثل سایر زنان نیستید به همین دلیل مثلاً فرض کنید که این کار را کنید یا آن کار را انجام دهید و بعد میگوید که بیوتکم یعنی قرین خانه شوید معنی این جمله این است که شما خودتان را بیشتر در خانه همنشین باشید یعنی بیرون نروید نه اینکه خودتان را در خانه حبس کنید بلکه این گونه نیست و بحث این است که وارد فضای عمومی نشوید باز مفتی عربستان که چند وقت پیش هم فوت کرد گفته بود که خداوند وقتی که به زنان پیامبر میگوید که شما در خانه بنشینید تکلیف زنان مؤمن که خیلی روشن خواهد بود در نتیجه اینها حق ندارند که از خانه خارج شوند و خروج از خانه را فتوا داده بود که مترادف زنا است یعنی اینکه خروج از خانه در واقع حکم فحشا را دارد.
حال شما در نظر بگیرید که فردی است که نه مشکل قرآنفهمی دارد، نه مشکل زبان عربی دارد و نه مشکل دیگری؛ حال چه مشکلی وجود دارد؟! مشکل این است که این آیه، سوء فهم دارد وقتی خداوند میفرماید َلسْتُنَّ کَأحَدٍ مِنَا لنِّساءِ این به چه معناست؟ یعنی اینکه شما استثناء هستید مثل سایر زنان نیستید یعنی اینکه سایر زنان میتوانند بروند بیرون و بیایند و بگردند و هر کاری دوست دارند بروند و انجام دهند اما شما که منتصب به پیامبر (ص) هستید و پیامبر ممکن است که از طریق شما تحت فشار قرار بگیرد و در دیگران طمع ایجاد شود و بخواهند مثل پدیدههایی که امروزه نیز وجود دارد مثل مسائل آقازادهها و این دست مسائل که سعی میکنند در لایههای قدرت و ریاست نفوذ کنند برای این که این باب را ببندند و خداوند این باب را ببندد چنین فرمانهایی میداده زنان پیامبر نیز مثل سایر زنان هستند ولی در اینجا به خاطر اینکه منتصب به پیامبر هستند نگرانی این بوده که اینها هم به دلیل انتصاب به پیامبر مورد آزار و اذیت قرار بگیرند و هم اینکه شاید مورد سوء استفاده قرار بگیرند یعنی طرف میخواهد که از پیامبر چیزی بخواهد میآید و از طریق زنان ایشان واسطه میشود ولو اینکه در تاریخ نیز بوده و از این دست اتفاقات افتاده خب حالا شما این فهم را یک فهم تاریخی را یک فهم عملی و یا فهم اجتماعی را در آیات قرآن بیایید و از آنها سوء استفاده تاریخی کنید طبیعتاً ۵۰ درصد جامعه را وادار میکنید که خانهنشینی کنند.
چیزی که در قرن ۲۱ قابل قبول نیست و طبیعتاً اگر فتوا، فتوای واقعی باشد زنان برای رفتن به بیرون از خانه احساس گناه میکنند چرا باید یک چنین چیزی باشد؟! اصلاً یک چنین چیزی امروزه دیگر قابل قبول نیست به دلیل این که فهم فقها و فهم علما ، فهم تاریخی بوده است.
طبیعتاً این فهم تاریخی مرتب در حال تغییر است درست است که کتاب ثابت اما فهم ما در حال تغییر است طبیعتاً فهم ما نیز اگر دچار یک نوعی سوء تفاهم شود و کج فهمی شود به دلیل اینکه این آیات جنبه حکمی دارند و جنبه احکام را دارند اینها در سرنوشت اجتماعی تأثیر میگذارند و زندگی عدهای را دچار بحران خواهد کرد و زندگی اجتماعی را درگیر خواهد کرد در حالی که این خواست و اراده خداوند این نبوده و اصلاً خواست خدا این است که در زندگی زن و شوهر مودت به وجود بیاید و در زندگی اجتماعی در بینش اخوت داشته باشد اینها آیاتی است که در قرآن به آنها اشاره شده است وقتی که خداوند ما را به اخوت دعوت میکند و دعوت به صله رحم میکند و دعوت به ساختارهای مهربانانه اجتماعی میکند و دعوت به مودت میان زن و شوهر میکند یک دفعه این وسط شما از کجا باید در بیاورید که حق زنان نیز بخشی از این فرض کنید که مودت باشید طبیعتاً به دلیل ناسازگاری این گونه فهم این شکل از فهم را کنار بگذارید وفهم درستتری از آیات قرآن ارائه دهید و مردم را از این فهمهای نادرستی که در میان عوام شایع میشود و در بخشی از خرافات ما قرار میگیرد ما خودمان را از این صحبتها دور کنیم. خیلی طولانی حرف زدم ولی به هر حال نیاز بود که در این خصوص صحبتی شود و شما خلاصه نمایید.
سوال: خانم دکتر! آقای دکتر نیازی در مورد قرآن کریم صحبت کردند من در مورد سیره پیامبر (ص) میخواستم از شما سئوال بپرسم. همان طور که آقای نیازی گفتند قطعاً پیامبر اکرم (ص) آنچه که در قرآن است در زندگی خودشان اجرا کردند اما چه شده که با اینکه پیامبر (ص) بوسه بر دست دختر خود میزند و به زن چنین کرامتی را عطا کرده اما برخی در جامعه اطراف بدرستی از این سیره مبارک نیاموخته اند؟
دکتر صانع پور: در تأیید و ادامه مطالبی که آقای دکتر نیازی فرمودند سخن خود را آغاز می کنم. ایشان بر خصلت واژگانی قرآن تأکید داشتند اگر اجازه بفرمائید بنده روی خصلت مفهومی قرآن صحبت کنم. چون معتقد هستم قرآن عامل وحدت همه مسلمانان است هر چند امامت نیز به قول حضرت زهرا (س) در خطبه فدکیه ایجاد وحدت است آنجا که فرمودند «اِمامَتَنا أماناً لِلفِرقَه» اما مفاهیم دینی ما آن قدر تغییر یافته که به عکس خودش تبدیل شده پس با تأکید بر سیره حضرت رسول (ص) آغاز می کنم که فرمودند«بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» و هدف بعثت شان را نه فقط اخلاق بلکه مکارم اخلاق مطرح کردند زیرا اصولاً اسم اسلام باری اخلاقی دارد و از سلم، صلح و دوستی حکایت می کند.
دوستی و صلح در مقابل خداوند، در مقابل مخلوقات خداوند، و خصوصاً در مقابل انسانها پس اسلام ذاتا نمیتواند با خشونت جمع شود. شاهد این ادعا تکرار آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» بر سر سوره های قرآن است که نشان از فراگیری رحمت در دین اسلام دارد بنابراین چطور ممکن است این آیه محکمه قرآن را رها کنیم و به متشابهات قرآنی استناد کنیم در حالی که باید اساس اندیشه و عمل مسلمانان و مبنای استدلالشان محکمات قرآنی باشد زیرا پرداختن به متشابهات بدون اصالت قائل شدن برای محکمات زمینه های نزاع و تفرقه میان مسلمانان را گسترش می دهد پس اصلی ترین نقطه حرکت آگاهی بخش ما باید قرآن و آن هم محکمات قرآنی باشد. وقتی به قرآن رجوع میکنیم اولا با تکریم انسان بما هو انسان روبرو می شویم آنجا که می فرماید« َلقَدْ کَرَّمْنا بنی آدَمَ » منظور این آیه فقط تکریم مومنان یا مسلمانان نیست بلکه از تکریم همه فرزندان آدم سخن می گوید؛ به این علت که خداوند از روح خودش در همه افراد نوع انسان دمیده یعنی انسان حامل روح الهی است پس انسان، با هر جنسیت، نژاد، دین، و آیینی دارای کرامت است و کسی اجازه ندارد به بهانه اینکه میفهمد، دیگری را که نمیفهمد تحقیر کند، یا نگاه ابزاری به او داشته باشد، یا مورد خشونت قرار دهد.
اگر قرار باشد فرهنگ اسلامی ما بازنگری شود باید گفت ما توجهی به گفتمان سازی فرهنگی قرآن نداشته ایم زیرا یک نگاه اجمالی به قرآن نشان می دهد ما آیاتی را که مربوط به اصول اعتقادی و ارزشهای انسانی- اخلاقی است و مشترکات ما را با سایر ادیان الهی شکل می دهد نادیده گرفته ایم و به آیات الاحکام که مختصر ترین بخش قرآن است بسنده کرده ایم. یعنی اسلام را به احکام فقهی تقلیل داده ایم ، و آن قدر جنبه فقهی اسلام را بزرگ کرده ایم که بقیه جنبههای اسلام مانند جنبههای انسان شناسانه، اعتقادی، و اخلاقی را از دیده ها پنهان کرده است . و متأسفانه جنبه های سلبی فقه را تقویت کرده ایم به عنوان مثال آخرین سورهای که بر پیامبر (ص) نازل شد، سوره مائده است پس تا آن زمان حجت بر اهل کتاب تمام شده بود اما خداوند در آیات این سوره اهل کتاب را به رسمیت می شناسد و به آزادی انتخاب ایشان احترام می گذارد یعنی در قبال ایشان موضعی ایجابی اختیار می کند در حالی که متاسفانه بسیاری از فقهای ما غذای اهل کتاب را حلال نمی دانند و دارای رویکردی تکفیری نسبت به آنان هستند و این آراء سلبی در فضای مجازی دنیای کنونی اسلام رحمانی را به صورتی دیگر جلوه می دهد. در یک مقاله انگلیسی خواندم که نویسنده با استناد به یک رساله نوشته بود از نظر شیعیان ما مسیحیان در زمره نجس العین ها هستیم.
شما ببینید که این موضوع به ظاهر ساده چگونه می تواند بازخوردی ضد اخلاقی و ضد انسانی در جهان ایجاد کند؛ در حالی که فقهای امامیه ادعا می کنند فقهی پویاو مناسب با شرایط زمان و مکان تدوین کرده اند ولی آیا چنین احکامی با شرایط زمانی و مکانی دنیای مجازی هماهنگ هستند؟ در شرایطی که هوش مصنوعی دربرگیرنده تمام کتابها و رسالههای فقهی است و قابل دسترسی برای همه جهانیان است پس بنابراین ما قبل از اینکه به توده های مردم بگوییم که نسبت به زن خشونت نورزید باید به خواص خود بگوییم که نگاههای خود را ایجابی و تأییدی کنند، زیرا زمانه فعلی زمانه نزاع و تخاصم نیست بلکه باید از همدیگر بیاموزیم. امروز در چندصدایی دنیای مجازی ما نمی توانیم دیگران را نصیحت کنیم و دیگران باید به ارائه طریق ما گوش بسپارند و گوش بدهند و عمل کنند. شرایط دنیای عوض شده و همه ادیان و فرهنگها می توانند تفکر خودشان را گسترش دهند و در چنین فضایی عقل و اراده انسان بیش از همیشه قدرت جولان دارد زیرا در یک گفتمان انحصارگرایانه و جزم اندیشانه خواه دینی یا غیر دینی انسان به یک حیوان مقلد تبدیل می شود درحالی که ارزش انسان به انتخاب گری آگاهانه وی است چون فصل ممیز انسان، عقل است حالا به هر بهانهای این عقل را از انسان بگیرید و یا اراده را از انسان سلب کنید انسانیتش را از او گرفته اید.
وقتی خداوند میفرماید شما جانشینان من بر روی زمین هستید یعنی فقط منظور، حضرت آدم (ص) یا حضرت رسول (ص) نیستند هرچند آنها در اوج خلافت اللهی هستند اما روی سخن خدا به همه انسانها است؛ جانشین باید صفات کسی را داشته باشد که او را جانشین خود قرار داده از جمله صفات خداوند، اراده است که اراده انسان را بینهایت قرار داده یعنی شما میتوانید اراده کنید تا در اوج اعلی علیّین، یا حضیض اسفل السافلین باشید بنابراین احکام فقهی ما در جهان کنونی باید بیشتر به تلطیف روابط انسانی بیندیشند چون دنیای ما دنیایی نیست که بتوانیم دیگران را تکفیر کنیم بلکه روابط همزمان انسانها در این دنیا مستلزم ایجاد جو همدلانه و تأکید بر وجوه انسان دوستانه است و این یعنی همان سیره نبوی، که سیره ای اخلاق محور است و ایشان هرگز به مرد یا زنی خشونت روا نداشتند بلکه پیامبر رحمت ، عطر و لبخند بودند. حضرت رسول (ص) نسبت به زنان به قدری مهربان بودند که متهم می شدند زنان را جسور کرده اند پس رویکرد فقهی علمای عظام باید بیانگر این تکریم انسانیت و عطوفت اخلاقی پیامبر اسلام با همه انسانها خصوصا زنان باشد که این رویکرد از مصادیق استلزام آراء فقهی با شرایط زمان و مکان است. ابتنای احکام فقهی بر قرآن موجب می شود تا تصدیق و تأیید قرآن نسبت به سایر کتب آسمانی به احکام فقهی تسری داده شود و تصدیق و تأیید قرآن نسبت به حقجویان و عدالتطلبان نیز به احکام فقهی تسری داده شود.
هنگامی که قرآن از حاکمیت و سیاست مهرورزانه ملکه سبا تجلیل می کند چگونه ممکن است احکام فقهی خانه نشینی زن را تجویز کنند؟ و یا هنگامی که حضرت فاطمه(س) و برخی دیگر از زنان همراه پیامبر در جنگها حضور فعال داشتند چگونه فقه ما می تواند به روایتی استناد کند که بهترین زنان آنانند که هیچ مردی آنها را نبیند و آنها نیز هیچ مردی را نبیند. آیا نقش زنان و دختران اهل بیت را در واقعه عاشورا می توان کتمان کرد تا فقه شیعی مانع حضور تاریخ ساز زنان در صحنه های سیاسی ـ اجتماعی شود؟ چه اهانتهایی که به این خانمها شد حجاب از سرشان و گوشواره از گوشهایشان کشیده شد. آیا اگر حضرت زینب در خانه می ماند پیام ظلم ستیز و تاریخ ساز عاشورا منتشر می شد؟ و یا اگر حضور اقتصادی و فرهنگی حضرت خدیجه (س) نبود اسلام بر پا می ماند؟ اگر خانه نشینی زن ارزشمند است چرا حضرت رسول با خانمی ازدواج کردند که یکی از استوانه های اقتصادی عربستان محسوب می شد و مردان زیادی را که کارگزارانش در صحنه های تجاری بودند مدیریت می کرد؟ و همین زن فعال اجتماعی پشتوانه روحی ـ عاطفی پیامبر بود و اولین کسی بود که اسلام را پذیرفت.
بنابراین اگر مبع صدور حکم فقهای تکریم شأن انسانی زن در قرآن و سیره پیامبر باشد فقهی اخلاق مدار خواهیم داشت زیرا فلسفه بعثت پیامبر تتمیم مکارم اخلاقی بوده است و بر این اساس نمی توان که نمی توان نگاه ابزاری به انسان خواه زن و خواه مرد داشت و این تکریم شأن انسان باید از اصول موضوعه صدور احکام فقهی باشد.
شایسته نیست پس از چهارصد سال هنوز گفتمان محقق کرکی (که تحت فشار حکام آن روز لبنان شکل گرفته بود و صبغه ای ضد تسنن داشت) در شکل گیری آراء فقهی ما نقش داشته باشد امروز بیش از هر زمانی باید اشتراکات شیعه و سنی را مبنای صدور حکم قرار داد تا وحدتی مبنایی بین فرقه های مختلف اسلامی ایجاد شود، وحدت را نمی توان با شعار دادن ایجاد کرد. اما متأسفانه ما در آیین های مذهبی مان نیز دائما به طبل تفرقه می کوبیم به عنوان مثال شهادت حضرت فاطمه را (که گفته اند مقصود از امامت ما بر طرف کردن تفرقه است) عامل تفرقه قرار داده ایم و همه اینها به علت سنت های غلط آباء و اجدادی است که بر فقه و شعائر مذهبی ما سایه انداخته در حالی که باید علمای ما بازگشتی اساسی به قرآن و سیره پیامبر و ائمه داشته باشند و مسائل زمانه مان را از این دو منبع مقدس پرسش کنند.
این دو منبع خشونت را حتی به حیوانات روا نداشته اند حضرت علی (ع) تازیانه زدن به صورت حیوان را منع می کردند و وجه حیوان را که از آیات خداوند است محترم می دانستند ایشان به کارگزاران خود که زمانی برای دریافت خراج می فرستادند می گفتند به گفته افراد اعتماد کنید و آنها را تفتیش نکنید یعنی علاوه بر اینکه آزادی انسانها را پاس می داشتند گفته بودند کسی را وادار به پرداخت زکات نکنید این در واقع همان موضوع تکریم انسان و پاسداشت آزادی اراده آدمی است. علی (ع) گفته بودند اگر بابت زکات چهارپایانی به شما دادند هنگامی می خواهید آنها را به مقر حکومت بیاورید چهارپایان را اذیت نکنید و بگذارید راهی را که خودشان میخواهند و از آبشخوری که میخواهد آب بخورند؛ از آن چهارپایان بیش از توانشان سواری نگیرید و اگر احساس کردید خسته شده مرکبتان را عوض کنید. پس اگر علی (ع) این مقدار خشونت را در خصوص حیوانات روا نمیدارند پس چگونه میتوان اسلام را متهم به خشونت علیه زنان کرد؟ مگر آن که برخی احکام فقهی در غیاب قرآن و سیره پیامیر و امامان شکل گرفته باشد و نگاه ابزارانگارانه و غیر انسانی به زنان داشته باشد که چنین احکامی باید تغییر کنند زیرا با روح رحمانیت و اخلاقیت اسلام در تعارض هستند. ما متأسفانه وارث یک فقه مردسالارانه هستیم که زنان را به قلمرو فقها راه نداده است آیا این قلمرو حضور زنان فقیه را بر می تابد؟ زنانی که فقط بازتولید کننده همان گفتمان مردسالارانه نباشند بلکه جهت رفع مشکلات و مسائل حقوقی زنان وارد این قلمرو شده باشند آیا اجازه داده شده تا رساله های عملیه ای به دست زنان مجتهد نوشته شود تا اندکی از مظالم ناشی از غیاب زنان در صدور احکام فقهی کاسته شود؟ آیا چه ظلمی بیش از اینکه زنان به عنوان انسانهای کرامت مندی که حامل روح خدایی هستند از تصمیم گیری درباره خودشان محروم باشند؟
سوال: آقای دکتر! در قرآن کریم مسئله اولیای دم چگونه است؟ در قانون ما بعضا این گونه دیده می شود که خشونتی به فرزند و همسر خودشان داشته باشند حال مجازاتی به آن صورت ندارد. در مورد فرزند که ظاهرا اصلاً مجازاتی ندارد و در رابطه با مجازات همسرشان نیز مجازات نصف میشود میخواهیم بدانیم که آیا این موضوع در قرآن کریم است و آیهای در این رابطه در قرآن دیده میشود؟
دکتر نیازی: ببینید این نیز از این دست مشکلاتی است که ما به یک سوءتفاهم زبانی دچارهستیم در قرآن دو تعبیر وجود دارد یکی ملک یملک و “مِلک”و تعبیر دیگری نیز وجود دارد به عنوان ملک یملک و “مُلک”با اینکه هر دوی اینها از ریشه میم لام کاف هستند اما یکی از اینها مفهوم مدیریتی دارد و دیگری مفهوم مالکیتی دارد در نتیجه شما وقتی در مورد قرآن و در مورد خداوند میفرماید مالک یوم الدین، خوب این مالک، اگر آن به اصطلاح موضوعش مالکیتپذیر باشد شما میتوانید بگویید که از ریشه مِلک است ولی اگر موضوع آن مالکیتپذیر نباشد میگویید که از ریشه مُلک است در نتیجه این دو با هم فرق میکنند در واقع گاهی اوقات خداوند له مُلک السموات است که شامل پادشاهی و حکومت او میشود.
گاهی اوقات بحث ملکیت مطرح میشود این نکته مهمی است برای اینکه انسان مالکیتپذیر نیست ما در هیچ آیهای از قرآن نداریم که انسانها و حتی حیوانات مالکیتپذیر باشند مالکیتپذیر به این مفهوم است که شما یک انسانی را مِلک خودتان قرار دهید باز هم از آن اشتباهات تاریخی اتفاق افتاده که گفته میشود که مِلک بیان میشوند در صورتی که در قرآن وقتی ما ملکت ایمانهم نام برده میشود این از ریشه ملک است یعنی ریشه آن از مُلک است و ریشه آن مدیریت است یعنی کسانی که توسط شما اداره میشود پس ببینید اگر بپذیریم که از ریشه مِلک است در واقع پذیرفتیم که خداوند بردهداری را و نگهداری از انسانهای دیگر را جایز شمرده اگر بپذیریم که از ریشه مُلک است در واقع معلوم میشود که ما هیچ سهمی و حقی را در مورد تن و بدن دیگران نداریم بلکه ما مدیر هستیم و میتوانیم مدیریت کنیم حال این خیلی مهم است وقتی شما این پذیرش را پیدا کنید و این تفاوت را متوجه شوید میفهمیدید که اشیاء ممکن است مِلکیتپذیر باشد؛ حتی اشیاء نیز میتوانند مُلکیتپذیر هم باشند یعنی مدیریت بشوند مثلاً شما یک مجموعهای را مدیریت میکنید اما انسانها و حیوانات تحت هیچ شرایطی مِلکیت پیدا نمیکنند شما حق ندارید کسی را مِلک خود کنید و این را بخرید و بفروشید یک انسان اراده دارد و حق زندگی دارد مغز و بدنش عین مغز و بدن شماست چه فرقی میکند کسی دیگر با شما؟
همین جا مسئله جدی میشود به دلیل اینکه فرزند مالکیت پذیر نیست یعنی وقتی فرزند متولد میشود پدر و مادر نصف به نصف به لحاظ ژنتیک در آن مشارکت دارند در نتیجه موجودی به وجود آمده که این موجود نه مِلک پدر است و نه مِلک مادر؛ حال اگر مِلکیتی هم وجود داشته باشد، مِلکیت آن مال خداوند است.
در واقع آن فرزند را پدر و مادر مدیریت میکنند و این مدیریت بدین معناست که او را تربیت کنند، اداره و بزرگ نمایند اگر این موضوع اساس باشد دیگر شما نمیتوانید بگویید که این دختر من یا آن پسر من! این تعبیر منیت و مالکیت را داشته باشید این تعبیر مالکیت تاریخی است یعنی علت آن است که در دوران کشاورزی بشر نیاز به این داشته که تعداد زیادی انسان را در اختیار خود داشته باشد تا بتواند کشاورزی خود را رونق دهد لذا فرزند، فرزند پدر میشود حال چرا مالکیت پسر بر پدر بوده؟! برای اینکه بخشی از کارهای زندگی روزمره پدر بود یا زنان برده و مالکیت پذیر میشدند و به عنوان کنیز و غلام خرید و فروش میشدند. حالا قرار نیست که خداوند بر این موضوع صحه بگذارد مفهومش این است که خداوند که هر انسانی را خلق میکند هر انسانی هم به اندازه خود محترم و ارزشمند است هیچ انسانی بر هیچ انسان دیگری نمیتواند به جز تقوا برتری داشته باشد. إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتقَاکُم
پس ما در واقع بین ملکیت و مالکیت خلط میکنیم اینجا اتفاق اشتباهی میافتد بلقیس مَلِک است یا سلیمان مَلِک است یعنی چی؟ یعنی کسانی هستند حکومت میکنند، پادشاهی میکنند و یا دین را اداره میکنند اگر کسانی تحت سرپرستی شما قرار بگیرند ما مَلِکت ایدیهم؛ ما مَلِکَت أیمانهم است یعنی ریشه، ریشه مِلکیت نیست همین را بپذیریم مشکل حل میشود یعنی ما در واقع از این گرفتاری که درخصوص مسائل مربوط به خرید و فروش انسانها و یا مربوط به دیه پدر و پسر و دختر و از این قبیل موارد میشود یک مقدار زیادی خلاصی پیدا میکنیم با یک فهم خیلی روشن از قرآن.
این فهم روشن از قرآن این دو تا تفاوت را که به ما بگویید کاملاً این کتاب مترقی میشود یعنی معلوم میشود که این کتاب، کتاب مترقی است این کتاب همین که فرزند انسان به وجود میآید این فرزند اراده خودش بر او حاکم است و مالکیت هیچ کسی را ندارد پدر و مادر حق ندارند که بگویند این سهم من است که سر او دعوا کنند یا سر خون و سر دیه و از این قبیل موارد و یا چیزهای دیگر نزاع کنند.
طبیعتاً این تفاوت در رابطه با آن بحثی که شما راجع به اولیای دم گفتید کاملاً ساری و جاری است ما چیزی به مفهوم ولی دم نداریم خون هر کسی خون خودش است یعنی این بحث ژنتیک یک بحثی است که مربوط به نظام خویشاوندی مربوط میشود و وقتی که فرزند یک انسانی به لحاظ فیزیکی متولد میشود و یا خانمی فرض بفرمائید که همسر کسی است مالک آن شخص که نیست منزل و بیت و از این قبیل صحبتها که علمای ما داشتند به این دلیل بود که زن را جزو اساسی منزل خودشان میدانستند این تفکر مِلکیت، در رابطه با انسان و حتی در مورد حیوان، تفکر قرآنی نیست.
در آیاتی مشاهده کردم که بیان میشد زمانی که شما به حیوانی جراحتی وارد میکنید قصاص دارد یعنی باید به نظام اجتماعی یا کسی دیگری پرداخت کنید زیرا این حیوان را شما آزار دادید چرا؟ چون حیوان نیز حق زندگی و حیات دارد اینکه من مالک حیوان هستم این گونه موارد درست نیست لذا منظورم این است که ما در خصوص روابط انسانی روابط همترازی داریم و گاهی اوقات روابط مدیریتی داریم روابط انسانی مثل روابط مودت زن و شوهری است یا روابط بین پدر و پسر است و گاهی اوقات روابط سلسله مراتبی هم براساس انفاق است مثلاً گاهی اوقات شما هزینهای میکنید و یک عدهای را در شرکتی به کار گرفتید و برای شما کار میکنند حال شما مالک آنها که نیستید و به تعبیر قرآنی در واقع مَلِک و یا مدیر آنها هستید و در حال مدیریت کردن کارهای آنها هستید. این تفاوت به ما کمک میکند برای فهم دقیقتر این مسئله که تحت هیچ شرایطی انسانی به مالکیت انسان دیگری در نمیآید و اصلاً خداوند انسان را برای خرید و فروش طراحی نکرده و در واقع خداوند انسان را برای عزت و احترام و کرامت و بالا گرفتن و تعالی آن آفریده و در نهایت هم اگر خداوند انسانی را محاکمه میکند و یا در واقع وضعیت پروندهاش را بررسی میکند کاری به این ندارد که توجیه کند که من برده فلان کس بودم و یا من مستلعفی بودم که تحت امر حکومتی بودم و بعد میگوید که مگر عرض من بزرگ نبود؟ اگر تحت فشار بودی مهاجرت میکردی! مگر من گفتم که بمانید و به ذلت و به خفت دیگران تن بدهید.
اساساً میخواهم این را بگویم که مالکیت موجود انسانی از نظر قرآن تحت هیچ شرایطی درست نیست اگر در تاریخ چیزی درست شده هیچ ارتباطی به فرهنگ قرآنی ندارد اما مدیریت چرا! مدیریت به لحاظ سلسله مراتب و به خاطر وجود مثلاً فرض کنید که یک کسی بالاتر از کسی در یک نظام اداری باشد اینها وجود دارد و مشکلی نیست و در اسلام و در طول تاریخ شکلی از نظام مدیریتی و اجتماعی در کنار یک نظام همترازی وجود داشته است و شرایط خودش را هم داشته بنابراین پدر مالک پسر نیست و شوهر مالک همسرش نیست و چون مالکش نیست حق ندارد که؛ برای پول و خون به عنوان ولیدم محسوب شود.
این از منظر ماهیت انسانی بود که عرض کردم؛ اما در نظام اجتماعی، اتفاقات دیگری افتاده مثلاً فرض کنید در قانون مجازات اسلامی ما یک چیزی به اسم عاقله داریم آقایانی که انگار که نظام اجتماعی را نظام قبیلهای تصور کردند چون قدیم این گونه بود یعنی اگر کسی از قبیله دیگری میکشت قبیلهای که فرد آن قبیله کشته شده و کسی را که قاتل بوده را همه بایستی با هم جمع میشدند و پول فرد را به قبیله مقابل میپرداختند حالا همین آمده و در نظام اجتماعی ما بازتولید شده یعنی مثلاً فرض کنید که اتفاقی که افتاده بود و همگان را از این قضیه در کشور ما گیج کرده بود؛ راننده تریلی ایدر حالت خواب با ماشینی تصادف کرده و چندین نفر در درون آن ماشین کشته میشوند آن شخص راننده را دستگیر میکنند و چون ماشین برای خودش نبوده او را زندان میاندازند.
به او گفته میشود که دیه این افراد را باید بدهی و در این میان معلوم میشود که قتل او غیرعمد بوده و باید دیه میداده او در جواب میگوید که من ندارم که دیه بدهم و میگویند که این گونه نیست و کسی باید دیه تو را پرداخت کند. به او گفته میشود که چه کسی از اقوام وضع مالی خوبی دارد و میتواند به عوض تو دیه پرداخت کند مثلاً میگوید که من یک پسرعمو دارم که با او نیز قهر هستم و در یکی از شهرستانها هم اقامت دارد؛ آن پسرعمو را احضار میکنند و به عنوان اینکه عاقله این شخص است؛ مجبورش میکنند که باید دیه این شخص را بدهی هر چقدر آن شخص میگوید که به من چه ربطی دارد من برای یک شهر دیگری هستم به او میگویند که به هر حال که شما پسرعمویش که هستی و چقدر اعتراض میکند و او را حتی زندان هم میاندازند و فرد راننده را آزاد میکنند که چون آن شخص فرد عاقله است باید پول خون و دیه را پرداخت کند و این ماجرا در دوران هاشمی شاهرودی اتفاق افتاد.
ایشان متوجه میشود و اصلاً تعجب میکند که این عادلانه نیست و ما کس دیگری که در یک شهرستان دیگری است و به عنوان اینکه این شخص نسبت نسبی با این راننده دارد و پول دارد را وادار کنیم بیاید و دیه کسان دیگری را بدهد و بعد از یک مدتی هم متوجه شدند که باید حکومت اسلامی بیاید و برای پرداخت دیه کمک کند.
در کشورهای متمدن بیمه این کار را انجام میدهد و نظام بیمه وجود دارد و ماجرای نظام عاقله و این گونه موارد نیست متأسفانه در قانون مجازات اسلامی جدید مجدداً این بند آمد یعنی مادهای در ارتباط با موضوع عاقله که حتی متوجه شدند که اجرایی هم نیست این از آنجا ناشی میشود که شما شبکه خویشاوندی را و شبکه در واقع ارتباطات ملکی را بینشان ایجاد میکند ارتباطات اینکه هر کسی بایستی به نسبت به قبیلهای که دارد مسئول است و وظیفه دارد و باید از قبیله خود دفاع کند و درخصوص قبیله خود پول پرداخت کند این شکل از ولی دم و به اصطلاح بازتولید این نظام قبیلگی در ساختار حقوقی ما هم آمده و در قانون دیات مجموعهای از اینها آماده و به اعتقاد من ریشهاش در کج فهمی در همین دو کلمه که خدمت شما عرض کردم، برمیگردد یعنی اگر درست متوجه شده باشند میفهمند که مسائل اجتماعی، مدیریتی است نه مالکیتی. وقتی که این شکل متوجه شویم بخش بزرگی از مسائل ما حل میشود و مسائلی که دائماً به مسائل اجتماعی ما چسبیده است پدر، فرزند خودش را میکشد و دیه او را پرداخت میکند این قضیه در کجای عالم یک چنین چیزی وجود دارد یا همسر خودش را میکشد دیه او را میدهد معنی این حرف این است که ما انسان را مِلک فرد دیگری دانستیم یعنی با پول میشود او را خرید و فروخت.همان بازتولید نظام بردهداری سابقی که به اعتقاد من، این مستند حداقل قرآنی به مفهوم زبان شناسانهاش ندارد.
سوال: مساله بردهداری هم در قرآن کریم به همین شکل است؟
دکتر نیازی: بله این همان سوء تعبیری است که گفتم که به سادگی در طول تاریخ اتفاق افتاده یعنی یک فهم درستی به لحاظ واژگانی پیدا نشده با اینکه بعضی از این فرق را گفتند یعنی صحبتی که من میکنم یعنی صحبت راغب اصفهانی است که در مفردات خودش بین این دو تا تفاوت میگذارد و میگوید آن چیزی که مِلک یا مُلک میشود آن مربوط به نظام اداره و یا مدیریتی و اداره کردن میشود خب شما روابط انسانی اداره کردن را خیلی دارید درست که موضوع تن و بدن میشود ولی اداره است اسمش این نیست که من شما را به عنوان منشی یا خبرنگار خریدیم نه یک تعامل و قرارداد اجتماعی است مثلاً فرض میکنید که شما یک کاری را انجام میدهید و در مقابلش پولی دریافت میکنید.
از جنس اقتصاد است و از جنس دیگری نیست بلکه این جنس ذاتی در احکام پیدا کرده و ذاتاً شخص یک برده است و میتوان او را خرید و فروش کرد ذاتاً مالک پسر، پدرش است و به همین دلیل در نظام حضانت ما همین مشکل را داریم یعنی در واقع بنابر این نیست که چه کسی بهتر میتواند این فرزند را مدیریت میکند و نظام اجتماعی تشخیص دهد؛ بحث بر این نیست که مِلکیتش مال چه کسیاست و به همین خاطر همیشهما مشکلاتی در خانوادههایی که طلاق میگیرند بر سر فرزندانشان داریم.
در صورتی که شما در غرب میبینید که وقتی پدر و مادر صلاحیت اداره فرزند را ندارند بچه را به خانوادهای میدهند که لیاقت نگهداری فرزند را دارند چون اصل مدیریت آن بچه است بحث بر سر این نیست که مال این است یا برای آن است درست است که بخشی از ژنتیک این بچه مربوط به پدر و مادر میشود و این شکلی از همانندی و خویشاوندی ایجاد میکند اما این دلیل نمیشود که یک فرزندی مِلک تنها خودتان بدانید و یا یک همسری را ملک و حق خود را بدانید و رفتارهای مالکانه داشته باشید و حتی در قدیم الایام بهرههای مالکانه بوده و خیلی چیزهای عجیب و غریبی در خصوص انسانها وجود داشته که این به همان دلیل وابستگی به زمین بوده و مالکیت زمین این را ایجاب میکرده که انسانها را مثل زمین ببینند و مثل حیوان ببینند و این تسری به قرن ۲۱ پیدا کرده که زمانه عوض شده و اساس رواب