مصطفی سلیمانی، روانشناس و نویسنده در یادداشتی برای شفقنا زندگی آورده است: اصلن آدمی سراغ دارید که اضطراب نداشته باشد؟ که در آرامشِ محض باشد؟ اینطور که مثلن دنیا ویران هم بشود، آب از آب توی دلش تکان نخورد و ریلکس باشد؟ اصلن اینکه میگویند بعضیها دریای آرامشاند و هیچوقت موج ورنمیدارند راست است؟
به نظر من که فقط یک حرفِ مفتِ دهنپُر کن و آدم خر کُن است. وگرنه توی دنیایی که هر روزَش، یک بامبول جدید برای عَرضه دارد، آدمِ سالم چطوری میتواند مدام لبخندزنان و شَلَنگاندازان، برای خودش سرخوش بچرخد و توی دریای آرامش ویراژ بدهد؟
اصلن به نظر من، آدمی که در مورد آرامش مطلق نظریه میدهد، یا ماهیت دنیا را درست نشناخته، یا شناخته و دارد سرِ خودش را گول میمالد. یعنی یکجورهایی، از ترس، دلش نمیخواهد حقیقتی را که برایش مسلّم شده باور بکند و به این خاطر، هی میرود توی فاز انکار.
اینکه ما آدمها:
«چرا اینهمه اضطراب داریم،
چرا نباید بتوانیم یک سر راحت روی بالشت بگذاریم،
چرا باید مدام فکر و خیالمان مشغول باشد و دلمان هی شور بزند،
و چرا هی نمیتوانیم آرامشمان را حفظ کنیم»،
تنها دو علت دارد:
هم میترسیم که نکند چیزهایی که نداریم را نتوانیم به دست بیاوریم و هم میترسیم که نکند چیزهایی که داریم را از دست بدهیم.
نپذیرفتن واقعیتهای زندگی، تشویشهای درونی و یا تنشهای ناشی از ارتباط با آدمهای دیگر، میتواند اضطراب را همینجوری وِل بدهد توی دلِ آدم.
اما اینکه آدم چطوری میتواند بیشتر از اینکه توی اضطراب دست و پا بزند، در آرامش غوطهور شود، چند تا راهکار سادهی عمیق دارد:
. باید قبول کنیم که یگانه حقیقتِ مسلمِ دنیا، بیثباتی آن است؛
. باید از پیش، خودمان را برای مصیبتهای نیامده آماده بکنیم؛
. بدانیم نفع و ضررِ اتفاقهایی که برایمان میافتد را زمان مشخص میکند؛
. آینده را نمیشود صددرصد پیشبینی کرد؛
. آدمها هر چقدر که تنها باشند، بالأخره تنهای به هم پیوستهای هستند با ترسها و دردهای مشترک؛
. و از همه قشنگتر اینکه آدمها هیچ کاری توی این دنیا ندارند، الّا کشفِ آدمهای دیگر.
پس میتوانند دردهاشان را با هم قسمت بکنند. میتوانند فتیله اضطراب همدیگر را بکشند پایین و یواش یواش بهشت آرامش را با همفکری هم بسازند.
اصلن قشنگی زندگی به همین است. به اینکه میشود آدم امید ببندد به اینکه بالأخره روزهای سیاه محکوم به تمام شدن هستند و روزهای روشن میآیند.
به اینکه میشود «آنچه جگرسوزه بُوَد، باز جگرسازه شود»