پدرم کارگر ساختمانی و انسانی بسیار شریف است که با سختی مخارج خانواده ۹ نفره ما را تامین میکرد. من ۳ خواهر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج نکرده اند و به دلیل بالا رفتن سنشان خواستگاری ندارند. از سوی دیگر خانواده ام به رفت و آمدهای من توجهی نداشتند و من تقریبا آزاد بودم چرا که تصور خانواده ام این بود که من در بیرون از منزل برای آسایش آنها و تامین هزینههای زندگی تلاش میکنم. این در حالی بود که آرمین نیز عنوان میکرد قصد ازدواج با مرا دارد من هم که از این موضوع هیجان زده شده بودم روز به روز روابطم را با او بیشتر میکردم به طوری که تصاویر زیادی از خودم و اعضای خانواده ام را از طریق شبکههای اجتماعی برایش ارسال میکردم.
آن قدر به آرمین و حرفهای او اعتماد داشتم که بدون هیچ تاملی حرف هایش را باور میکردم، اما هر بار که از او میخواستم به خواستگاری ام بیاید آماده نبودن شرایط خانوادگی اش را بهانه میکرد و از این موضوع سر باز میزد و میگفت: به خاطر این که خانواده اش از وضعیت مالی خوبی برخوردارند و از این نظر با یکدیگر تفاوت زیادی داریم او باید خانواده اش را توجیه و آماده کند، ولی او مدتی بعد تنها با این ترفند که بالاخره با یکدیگر ازدواج میکنیم از من سوءاستفاده کرد من هم با این امید که رویاهای زندگی ام به واقعیت خواهد پیوست به خواسته کثیف او تن دادم و…
از آن روز به بعد اصرارهایم بیشتر شد تا آرمین که ۱۰ سال نیز از من بزرگتر بود مرا از خانواده ام خواستگاری کند، ولی انگار ورق برگشته بود و او تنها مرا مورد سوءاستفاده قرار میداد. او وقتی با اصرارهای زیاد من مواجه شد تهدیدم کرد که موضوع روابط مرا به خانواده ام اطلاع میدهد و تصاویرم را نیز برایشان ارسال میکند. به همین خاطر مجبور به سکوت بودم و از ترس آبروریزی به خواستههای کثیفش تن میدادم تا این که فهمیدم او ازدواج کرده و همسرش نیز باردار است.
این در حالی بود که چند روز بعد احساس کردم وضعیت جسمی و روحی ام به هم ریخته است، اما از نتیجه آزمایشهای پزشکی نیز وحشت دارم. از سوی دیگر هم اگر خانواده ام در جریان روابط من با آرمین قرار بگیرند نمیدانم چه حادثه تلخی رخ خواهد داد حالا به واحد مشاوره کلانتری آمده ام تا کمکم کنید که…