به گزارش شفقنا از خبرگزاری برنا، در کلاس سوم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به موادمخدر اعتیاد داشت و همین موضوع باعث بروز اختلاف شدیدی بین آن ها شده بود. در همین حال ما سه خواهر به همراه برادرم کنار مادرم ماندیم و حاضر نشدیم با پدرمان زندگی کنیم. مادرم مجبور شد برای سیر کردن شکم فرزندانش و تامین مخارج زندگی در بیرون از منزل کار کند. آن زمان من ۱۲ ساله بودم که چندین بار به محل کار مادرم رفتم چرا که در زمان جدایی پدر و مادرم ترک تحصیل کرده بودم و در خانه حوصله ام سر می رفت. همین رفت و آمدها موجب شد تا همکار مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کند. در کمتر از یک ماه به عقد سعید درآمدم و قرار شد دو سال نامزد باشیم تا من کمی بزرگ تر شوم. اما هنوز شش ماه از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدم همسرم معتاد است چرا که مواد مصرفی او را دیدم و فهمیدم این همان بلای خانمان سوزی است که زندگی پدر و مادرم را از هم پاشید.

ولی سعید با چرب زبانی و خرید یک انگشتر طلا مرا فریب داد و قانع کرد که به کسی چیزی نگویم. من هم در حالی سکوت کردم که چند ماه بعد از آغاز زندگی مشترک باردار شدم. با به دنیا آمدن دخترم دیگر سعید نمی توانست به خاطر اعتیادش کار کند. از سوی دیگر هم به مصرف موادمخدر صنعتی روی آورده بود و همواره مرا کتک می زد. به همین دلیل مجبور شدم از او طلاق بگیرم و به خانه مادرم بازگردم. تا این که چند ماه قبل با مرد ۵۵ ساله ای آشنا شدم و قصه زندگی ام را برایش بازگو کردم. او هم مرا به عقد موقت خودش درآورد و منزلی را برای من و فرزندم با امکانات اولیه زندگی تهیه کرد. تازه داشتم طعم آرامش را حس می کردم که همسر محمود در جریان ازدواج موقت شوهرش قرار گرفت. او خانه مرا پیدا کرد و آن قدر کتکم زد که همه بدنم زخمی شده است. حالا نیز محمود معتقد است که باید عقد موقتمان را فسخ کنیم…