شفقنا زندگی- سفر عاشقان… بزرگترین سفرهی غذا در جهان… اقامتگاهی از هر جهت کامل و مجهز در میان بیابان خشک و سوزان عراق… اینها تنها برخی از توصیفهایی است که میتوان به این پیادهروی مسحورکننده از شهر نجف به کربلا به مناسبت اربعین (چهلم) نسبت داد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا از themuslimvibe، این متن روایتی است از یک مسلمان اهل بریتانیا که در سایتthemuslimvibeبدون قید نام و با عنوان یک westerner (غربی) ذکر شده است: برای مسلمانان و غیرمسلمانان در سراسر جهان، امام حسین علیهالسلام (نوه پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و پسر حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (ع)) به عنوان شخصیتی مقدس شناخته شدهاست که به طور مداوم به آنها یادآوری میکند تا به سوی بهتر شدن رشد کنند و سعی نمایند تأثیری مثبت بر جامعه داشته باشند. هرساله میلیونها نفر در چهلمین روز پس از سالگرد شهادت وی، با گرد هم آمدن در حرم او در کربلا این روز را گرامی میدارند. این سفر زیارتی که به طور گسترده به عنوان تنها و بزرگترین گردهمایی صلحآمیز سالیانه در جهان شناخته شدهاست، سفری است که در آن گروههای بسیار زیادی از مردم به طور متحد به پیادهروی میپردازند تا با مردی بیعت کنند که ۱۴۰۰ سال پیش میراثی ماندگار از خود به جای گذاشته است؛ میراثی که الهامبخش نسلهای بسیاری پس از شهادت وی بوده است.
کودکان در کنار والدین کودکانه راه میروند، افراد سالخورده سوار بر صندلیهای چرخدار حرکت میکنند، و حتی افراد معلول و ناتوان لنگ لنگان طی مسیر میکنند: قدم به قدم و تنها با تکیه بر چوبهای زیر بغلشان، با امید برای رفتن به سفری برای درود فرستادن به امام حسین علیهالسلام. پیرزنی اهل جنوب عراق بر چرخدستیای نشسته بود و از مردم میخواست تا زمانی که خسته نشدهاند او را هل دهند. او میدانست که به این شیوه نه روز یا خیلی بیشتر طول میکشد تا به دیدار امام حسین علیهالسلام برسد، اما باز هم به هیچ صورت دیگری نمیخواست این راه را برود.
با خروج از شهر مقدس نجف، جایی که علی بن ابوطالب (ع)، پدر و راهنمای حسین (ع) در آن به خاک سپرده شدهاست، سفری سه روزه با پای پیاده آغاز میشود که تضمین شده زندگیتان را تغییر خواهد داد. در ابتدا، بهویژه به عنوان یک فرد غربی، از فکر پیادهروی چندروزه در بیایانی در عراق جنگزده تا رسیدن به پایان مسیر احساس سردرگرمی به انسان دست میدهد، اما با دیدن جمعیت میلیونی (اگر نگوییم بیشتر) از دیگر افراد پیاده، این احساس نگرانی به سرعت از بین میرود.
اولین سفر من به عراق در سال ۲۰۱۳ بود. مدتی بود عهد کرده بودم اولین باری که بخواهم به زیارت امام حسین (ع) بروم پس از انجام این پیادهروی باشد. همانطور که توصیه شده بود، کولهپشتی کوچکی به همراه داشتم که در آن دو دست لباس اضافی، اسپری خوشبوکننده، مقداری خوراکی و لباس گرم گذاشته بودم؛ به من هشدار داده بودند که شبها خیلی سرد خواهد بود! اما دریغ که نیازی به آوردن هیچکدام نبود. در طول کل سفر چادرهایی وجود دارد (به نام موکب) که توسط افراد محلی ایجاد شدهاند تا با تسهیلات و امکانات فراوانی که دارند به مسافران حرم امام حسین (که به آنها زائر میگویند) خدمت کنند.
منوی غذای این موکبها معمولاً شامل سوپ، فلافل (که با سس پرتقالی تند بهترین طعم را پیدا میکند)، ظروف برنج و مقدار زیادی میوه میشود. آب هم به میزان بیپایانی وجود دارد، و هر دقیقه میتوان ایستگاهی پیدا کرد که در آن با چایی مشهور به «چای ابوعلی» از مردم پذیرایی میشود: یک چای تازه، شیرین و داغ تا سطح انرژیمان را بالا نگاه دارد (این واقعاً موردی است که در آن میخواهید چای را با شکر بنوشید و نه به صورتهای رایج در جاهای دیگر!). علاوه بر این، افرادی هستند که پاهای زائرین را ماساژ میدهند، ساختمانهایی وجود دارند که میتوانید در آنها استراحت کرده و گوشی خود را شارژ کنید، کسانی هستند که کالسکه کودکتان را تعمیر میکنند، در صورت نیاز لباس نو ارائه میکنند، و مکانهایی برای دوش گرفتن و البته تعداد زیادی سرویس بهداشتی عمومی وجود دارد. هنگامی که غروب خورشید نزدیک میشود، «راه مردمی» خلوت میشود و تعداد زیادی چادر برای استراحت خواهید یافت. در این هتلها، تشک، بالش و پتوهای بسیار گرم و نرم در اختیارتان قرار میگیرد.
حالا فکر میکنید برای این مهماننوازی شگفتانگیزچه مقدار پول باید همراه داشته باشید؟ هیچ! پول رایج در این پیادهروی خدمتگذاری و خوش قلبی است. بیش از آنکه زائرین از داوطلبان خدمت سپاسگزار باشند، آنها از زائرین سپاسگزارند، زیرا کمک و رسیدگی به مهمانان این سفر بزرگترین افتخار است. وقتی این موضوع را درک کنید، قلبتان ذوب خواهد شد و قدردان ارزشهای الهی صلح و وحدتی خواهید بود که میراث امام حسین علیهالسلام بر جای گذاشته است.
هرکسی که در این پیادهروی بوده است داستانی برای گفتن دارد، پس اجازه دهید من هم داستان خودم را تعریف کنم. وقتی از گروه خود جدا شده و به کربلا نزدیک شدم ــ حقیقتاً خیلی خسته بودم و شاید چهرهام این را نشان میداد ــ ناگهان یک مرد قویهیکل عراقی من را از میان جمعیت بیرون کشیده و روی نیمکتی نشاند. او که با لهجهای محلی صحبت میکرد که من نمیفهمیدم، شروع به بیرون آوردن کفشها و جورابهایم کرد. متعجب و مبهوت شده بودم. سپس متوجه چیزی شبیه به تشتی فلزی شدم که در آن آب غلیظی صابونمانند وجود داشت. آن مرد درحالی که پاهایم را ماساژ میداد به آرامی آب گرم را روی آنها میریخت، و من ساکت نشسته بودم و شرمنده از اینکه فردی بزرگتر این کار را برایم انجام میدهد. وقتی دیدم لبخندی زد و خدا را شکر کرد که این اجازه را یافته تا پاهای من را بشوید، تنها توانستم با چشمانی اشکبار از جایم برخاسته و پیشانی او را ببوسم و خدا را شکر کنم که من را قادر ساخت تا در این سفر مسحورکننده شرکت جویم.
تنها چند کیلومتر از آنجا دور شده بودم که جویای زمان شدم، همچنین اینکه چه زمانی و کجا باید برای نماز ظهر و عصر توقف کنم. مردی را دیدم که مردم را برای نماز به سمت ساختمانی هدایت میکرد و از من هم با لبخندی صمیمی و گرم استقبال کرد و خوشآمد گفت. سلام و علیک دوستانه، لبخندهایی که میدیدیم و احساس رضایت و خرسندی که داشتیم کافی بود تا باعث شود با مردی ایرانی که در کنارش نماز خواندم ارتباط برقرار کنم. هر دوی ما میدانستیم تنها نیم ساعت با مقصد باشکوهمان یعنی حرمهای امام حسین علیهالسلام و برادرش حضرت عباس علیهالسلام فاصله داریم. پس از نماز به دنبال خروج سریع از آن سالن بودم، اما با سرعت من را دوباره سرجایم نشاندند. وقت ناهار بود. من که حدود نیم ساعت قبل یک فلافل خورده بودم، حالا به آخرین چیزی که فکر میکردم غذا بود. برادر اولی که به من خوشآمد گفته بود کنار من ایستاد و اصرار کرد که غذا بخورم. آنجا پنج داوطلب پذیرایی و حدود دویست نفر زائر وجود داشت، اما توجه آن مرد صرفاً بر روی من بود. برخی از داوطلبان محلی به من نگاه میکردند و تعجب کرده بودند که آیا من شخص خاصی هستم (با لهجه غلیظ بریتانیایی که داشتم و شلوار ورزشی نایکی که پوشیده بودم، باید هم کمی عجیب و متفاوت به نظر میآمدم). من اصرار داشتم که نمیتوانم سینی غذایی که به من داده شده را بخورم، و قبول کردم که فقط پرتقال و آبی که بود را بخورم. آن مرد که احساس میکرد به حد کافی از من پذیرایی نکرده است، دعوت کرد تا در کربلا نزد آنها اقامت داشته باشم. پس از اینکه مؤدبانه دعوتش را رد کردم، خواست کمی پول به من بدهد، که دوباره با احترام کمکش را رد کردم. در نهایت ــ با حسی توأم با افتخار ــ با اشاره گفت که میخواهد تیشرتی نو به من بدهد تا کاری محبتآمیز یا خدمتی به من کرده و نقش خود را به عنوان میزبان به جا آورده باشد.
حالا من نمیدانم در وصف این رفتار چه کلامی بگویم، اما به نظر میرسد کلمه سخاوت برای بیان آن کافی نباشد. در کجای دیگر در این کره خاکی میتوان چنین ازخود گذشتگیای پیدا کرد (که حتی برای غریبهها کمتر نباشد)؟ آنچه قطعاً میدانم این است که این سفر سه روزه پر از لحظاتی اینچنینی بود، که با توجه به اینها شکی نیست که حسین علیهالسلام مردی است که هر قلبی را گرم میکند، و الهامبخش ابعاد جدیدی از محبت و شفقت در انسانهاست.
پس از حدود ۸۰ کیلومتر و با پشتسر گذاشتن سفری سه روزه و صدها فنجان چای، با پاهایی خسته و قلبی لبریز از احساسات که داشت از هیجان از هم میپاشید، سرانجام چشمانم به گنبد نورانی و طلایی حرم امام حسین علیهالسلام افتاد. احساس شادی، غم، تواضع و افتخار همگی در سیلی از اشک در هم آمیخت، چرا که به بهشت روی زمین رسیده بودم…