شفقنا زندگی- از دست بی شرمی و نمک نشناسی پسرم به ستوه آمده ام زیرا نزد دوست و همسایه آبرویی برایم باقی نگذاشته است و مدام من را پیش همسرش سکه یک پول می کند.
مرد مو سپید از شدت ناراحتی گاهی اشک در چشمانش حلقه می زند و ادامه می دهد: چندین فرزند بزرگ کردم اما هیچ کدام از آن ها مثل پسر آخرم این گونه بی شرم و گستاخ نیستند و به من بی احترامی نمی کنند. حتی گاهی پسر کوچکم پا را فراتر می گذارد و من را تهدید به ضرب و شتم می کند و مقابل همسایه ها بر سرم فریاد می کشد و توهین و ناسزا می گوید. طوری شده است که همسایه ها بابت رفتار زشت پسرم به ستوه آمده اند و قصد مقابله با او را دارند.
وی درباره چگونگی آغاز اختلاف با پسرش می گوید: بعد از سال ها زندگی آبرومندانه، همسرم بر اثر بیماری لاعلاج از دنیا رفت و از آن به بعد تصمیم گرفتم زیر بال و پر فرزند کوچکم را که به قول خودش تحصیل کرده بود بگیرم. با پس اندازم یک کارواش و تعویض روغنی دایر کردم و مدیریت آن را به او سپردم. هر چند از همان ابتدا گاهی بین ما کشمکش به وجود می آمد اما چندان مهم نبود چون کار به فحاشی و ناسزا نمی کشید. مدتی گذشت و کم کم پسرم کار را به طور کامل به دست گرفت و به موازات آن جایگاه من کم رنگ تر شد تا جایی که دیگر به من اجازه دخالت در امور را نمی داد و حساب و کتاب می کرد و سهم من را می داد.
این ماجرا ادامه داشت تا این که بدون اطلاع من و خواهر و برادرانش با یک خانم مطلقه ازدواج و از آن روز به بعد زندگی ما را وارد مرحله بحران کرد. زمانی که به پسرم اعتراض کردیم چرا سنت خانواده را زیر پا گذاشته و خودسرانه ازدواج کرده است برای کاهش فشار به ما گفت چون ازدواج شان به صورت موقت است به زودی از همسرش جدا خواهد شد.
این اختلاف بین ما ادامه داشت تا این که متوجه شدم او را به عقد دایم در آورده بدون این که کسی از این ماجرا مطلع باشد. بعد از این موضوع درگیری و کشمکش بین من و پسرم شروع شد و او هر بار با گستاخی تمام جلوی همسایه ها به من فحاشی و توهین می کرد و من را از خانه بیرون می انداخت. حتی کار به جایی رسید که دستم را از کارواش و تعویض روغنی کوتاه کرد و به من گفت دیگر هیچ حقی ندارم و نمی خواهد من را ببیند. با شنیدن این جملات و این همه توهین بد جوری دلم شکست.
از این جا رانده و از آن جا مانده شده بودم و تمام سرمایه ام را پسرم از من گرفت و مرا بدون پشتوانه مالی به حال خودم رها کرد. وقتی دیدم با درگیری و دست به یقه شدن غیر از آبروریزی، کاری از پیش نمی برم به دادگاه آمدم تا با کمک قانون بتوانم این فرزند یاغی و سرکش را ادب کنم و حق و حقوق پایمال شده ام را از او بگیرم.