شفقنا زندگی- بازار ، نامی که بی اختیار حال و هوای آدم ها را عوض می کند. نو کردن لباس و آماده شدن برای آغاز سالی دیگر و البته بهتر ! اما کافی است با دقت بیشتری به بازار بروی ؛ پیرمردی که با هزاران فکر و آرزو در انتظار جابجا کردن بار مسافری است یا به سختی چرخ دستی سنگین روزگار را می کشد از برای جوانی که هم سن نوه ی اوست. وقتی به سربالایی می رسد همکاران جوانترش او را یاری می کنند و دایم فریاد می کشد، گاری!!! و اعلام می کند تا مبادا گوشه این چرخ به پای رهگذری برخورد کند. در سوی دیگر جوانی که به دنبال تکه ای غذا در لابه لای پسماند می گردد دختر جوانی که همچنان در خیمه ی چادر سیاهش تنیده و گوش سپرده به صدای زنگ برخورد سکه ای به کاسه فلزی مقابلش و به راستی چه کسی ببیشتر از او در زندگی به انتظار این صدا نشسته!؟
مرد میانسالی که با تعجب در آجیل فروشی سرک می کشد و فکر می کند و بیرون می آید تا شاید با خرید بهتری سفره هفت سین عید را رنگین تر نماید و اما فروشنده ای که مشغول چیدن سینی های هفت سین آماده روی پیشخوان مغازه است و دیگری چشم به راه مسافری تا شاید اولین چراغ فروشش روشن شود و من سعی می کنم بتوانم تمامی این تضاد و یا شاید هم هارمونی را در قاب دوربین جا دهم و البته ناتوان در جمع این تضاد در ذهنم که به راستی چه باید کرد …. ؟
عکس: حسین شهلایی/ شفقنا زندگی