شفقنا زندگی- الیزا ذوالقدر: فریادها که بلند می شود همه سرهای به آن سوی خیابان باز می گردد. تصادف کوچکی که منجر به فریادهای دو راننده شده و مردمی که به سرعت به دور آنها جمع شده اند تا بیش از آنکه میانجی باشند تماشاچی شوند. نزاع، درگیری، توهین، تهدید و مواردی از این دست بخش زیادی از پرونده های وارده به دستگاه قضا را در بر می گیرد. آخرین آمارهایی که مربوط به سال ۹۳ است نشانگر شمول بیش از ۲۵درصدی این پرونده ها از کل پرونده های وارده به دستگاه قضایی است. ضرب و جرح عمدی ۹درصد، توهین به افراد عادی ۴۳/۶( شش و ۴۳صدم در درصد) ایراد صدمه بدنی غیر عمد ۱۱/۵( پنج و یازده صدم درصد) تهدید ۹/۴(چهار و نه درهم درصد) آمارهای سال ۹۳ است که از سوی قوه قضاییه در سال ۹۴ منتشر شده و پس از آن نیز آمار دقیقی از سوی این قوه انتشار نیافته است. اگر این آمار را در کنار آمارهای پزشکی قانونی قرار دهیم که حکایت از مراجعه بیش از پانصد هزار نفر بر اثر نزاع در سال گذشته به این نهاد دارد و اینکه ۲۸درصد از حجم پرونده های این سازمان مربوط به نزاع خیابانی است تنها به یک نتیجه می توان رسید. حجم خشونت در جامعه ایرانی چندان پایین نیست.
خبرنگار شفقنا زندگی برای بررسی این خشونت پنهان و آشکار با دکتر سیامک زند رضوی، جامعه شناس و استادیار دانشگاه باهنر کرمان گفت وگویی داشته که در پی می آید:
*آمارهای زیادی مانند میزان پرونده های نزاع و توهین و تهدید نشانگر حجم قابل توجهی از خشونت در جامعه ایرانی است. این میزان خشم کنترل نشده از چه موضوعاتی در جامعه نشات می گیرد؟
زند رضوی: من سال هاست که در حوزه آسیب های اجتماعی کودکان کار می کنم و اگر از همین زاویه هم به موضوع وارد شوم بهتر می توانیم مساله را تبیین کنیم. اخیرا در یک کانون اصلاح و تربیت کودکان با ۵۳ پسر نوجوان دوازده تا سیزده سال مصاحبه داشتم و بعد از این مصاحبه ها به مسوولان اعلام کردم که شایسته نیست که هیچ کدام از این افراد حتی یکی از پسرانی که مرتکب قتل شده بود در این محیط باشند. ما می توانیم برخی از پدیده ها را از مجموعه قوانینی که جرم شناخته می شود خارج کنیم. یکی از اینها توهین است. بخش زیادی از افرادی که در محاکم طرح دعوی می کنند به دلیل توهین است. ما قانونی داریم که توهین به شخص یا مقامات را جرم می داند. در حالی که دنیا به این نتیجه رسیده که تا جای ممکن فهرست جرایم را کم کند. اگر این فهرست کوتاه شود فردی که با استفاده از این قانون علیه کسی اعلام جرم کند به راه دیگری می اندیشد که شاید این راه گفتگو باشد. بنابراین یکی از راههای کاهش خشونت در جامعه کاهش فهرست جرایم تا حد امکان است. مثالی در این مورد می زنم. یکی از کودکانی که در آن کانون اصلاح و تربیت حضور داشتند به این دلیل دستگیر شده بود که در خودرو با دوستانش بوده که پلیس آنها را متوقف می کند و بعد از تست بزاق دهان تشخیص می دهند که الکل مصرف کرده و پلیس از همانجا با دادیار کشیک تماس می گیرد. ایشان هم اعلام می کند که این کودک را تحویل کانون اصلاح و تربیت بدهید. من این نوجوانان را با جرم مصرف الکل در دادگستری هم دیدم که پایشان را با زنجیر بستند و در فضای دادگستری می برند. وقتی حاکمیت به مساله ای ورود می کند که در دنیای امروز به ویژه برای این گروه های سنی مجازات های جایگزین دارد باید از تبعات آن هم آگاه باشد. مثلا برای نوجوانی که الکل مصرف کرده می توان مجازاتی مانند تحقیق و مقاله نوشتن در مورد مضرات مصرف الکل و پخش این مقالات در سه مدرسه برایش در نظر گرفت. اما راه دیگر هم این است که او را به کانون اصلاح و تربیت برد و از آنجا با زنجیر کردن پایش به دادگستری فرستاد و شش ماه حکم زندان هم برایش در نظر گرفت. اما نوجوانی که بعد از طی این مراحل از آنجا خارج می شود هیچ دلیلی ندارد که خشونت را با خشونت پاسخ ندهد.
*تغییر قوانین و کاهش فهرست قوانین چگونه می تواند در کنترل میزان خشونت در جامعه موثر باشد؟
زند رضوی: در دوره ای از تاریخ که بشر به حکومت فکر کرده تلاش کرده راه حلی پیدا کند که قوانین تنبیهی مانند چشم در برابر چشم را به قوانین ترمیمی تغییر دهد. این کار هم آسان نیست. به ویژه در سیستم هایی که قوانینشان به ادیان پیوند می خورند کار سختتر است و باید زحمات زیادی کشیده شود. علما باید در این باره کار کنند تا قوانین ترمیمی را جایگزین قوانین تنبیهی کنند. زیرا قوانین تنبیهی خشونت زا هستند. وقتی دست یک فرد قطع می شود خود آن فرد، فرزندش، دوستانش، برادرش و همه افراد مرتبط با او به این ناقص سازی معترض می شوند و به شکل های مختلف این را نشان می دهند. بنابراین باید در گام اول به سمت جایگزینی قوانین تنبیهی با ترمیمی برویم. این هم کار آسانی نیست اما شدنی است. بعد از جایگزین شدن این قوانین گام دوم نحوه اجراست. وقتی قتلی رخ می دهد بر اساس قانون، پلیس و دستگاه قضایی به صورت خودکار این قتل را پیگیری می کنند تا قاتل را بیابند. حال فرض کنید کودکی هر روز به علت سوء تغذیه و و بدرفتاری پدر آزار می بیند. این کودک نمی میرد اما تحلیل می رود و مسلما حق بقا و رشد و مشارکت اجتماعی او به خطر می افتد. اما هیچ سیستمی در کشور ما وجود ندارد که این کودک را شناسایی، دیدبانی و مورد حمایت قرار دهد. در چنین شرایطی چگونه می توان انتظار داشت که این کودک که بزرگ شد این خشونت دریافتی را به جامعه پس ندهد. بنابراین دستگاه قانونگذاری و قضایی که به طور جدی تا به حال در برابر تغییر قوانین مقاومت کردند با این موج بحران های اجتماعی که هر روز خود را شدیدتر نشان می دهد این ضرورت را باید بپذیرند که بر اساس تجربیات پیشین بشری قوانین تنبیهی را کم کنند و ترمیمی ها را گسترش دهند که هم آموزنده است و هم خشونت زا نیست. آمارها نشان می دهد که اعدام به کاهش نرخ دیگرکشی منجر نشده است.
*مهارت هایی مانند کنترل خشم مهارت هایی هستند که افراد باید از کودکی یاد بگیرند. شما نقش سیستم آموزشی را در زمینه کاهش خشونت و آموزش کنترل خشم به کودکان چگونه ارزیابی می کنید؟
زند رضوی: درست است؛ سیستم آموزشی در این زمینه نقش بسیار مهمی دارد که در کشور ما به آن توجهی نشده است. تصور کنید نوجوان ۱۵ساله ای که با کودکان دیگر در خیابان درگیر شده و کسی را کشته است. این سیستم آموزشی است که به این کودک یاد نداده چگونه خشم خود را در هنگام عصبانیت کنترل کند. در این سیستم آموزشی تشخص و ویژگیهای خاص هر کودک دیده نمی شود و همه را به یک چشم می بینند. اجازه داده نمی شود کنجکاوی های کودکانه بروز کند. در سیستم آموزشی ما هر گونه کنجکاوی کودکانه را محدود و بعضا سرکوب می کنند. کودک می خواهد ببیند که الکل چیست؟ چاقو در جیب چه حسی دارد؟ از طرف دیگر خلاقیت ها را نادیده می گیرند. وقتی نظام آموزشی ما می خواهد همه را در یک قالب ببیند بخش بزرگی از این بچه ها آماده نیستند در این قالب حرکت کنند و بر خلاف ۵۰سال پیش آدم های فرمانبرداری نمی شوند بلکه افراد خشمگینی می شوند. این کودک یک قتل را انجام داد، تعقیب شد، او را گرفتند و به قصاص محکوم شد. رایزنی هایی انجام شده، خانوده مقتول پذیرفته که از قصاص بگذرد زیرا آماده نبودند که یک پسر دیگر را بکشند. اما پای دیه وسط می آید. این فردی که آه در بساط ندارد ۲۰۰میلیون و بیشتر را چگونه پرداخت کند. این کودک از آن سال تا حالا که سه چهار سال می گذرد هر شب کابوس دیده که اعدام شده و کسی که اعدامش کرده همان دوستش بوده که کشته شده است. شاید شناخت این کودک از فرد کشته شده به سه چهار ثانیه می رسیده اما این کودک سه سال تمام این کابوس را دیده است. یعنی ما آماده ایم که این شکنجه را به این کودک تحمیل کنیم و بعد هم خیری پیدا شود و این دیه را بپردازد و کودک آزاد شود. مسلم است چنین آسیب و پریشان حالی به سادگی جبران پذیر نیست. بنابراین باید اذعان کنیم که ما در بخش هایی از سیستم قضایی قوانینی داریم که باید شجاعانه در برابر قوانین آن علامت سوال بگذاریم تا مانند همه افراد شجاعی که در دنیا برای اصلاح قوانین کوشیدند ما نیز به این سمت برویم. ضمن اینکه اصلاح سیستم آموزشی ضرورتی انکارناپذیر است. نظامی که همه کودکان را یکنواخت می بیند و انگار همه را در یک قوطی کنسرو می کند. در حالی که در جهان امروز بچه ها باید یاد بگیرند اطلاعات را جستجو کنند نه اینکه ساندویچ اطلاعات را به دست آنها بدهیم. بعد از این یادگیری، بینش های مختلفی را که می توانند از این اطلاعات استفاده کنند باید یاد بگیرند و الا ما تحصیلکردگانی را تربیت می کنیم که بینش درستی ندارند. مانند دوران آلمان نازی که مهندسانی تربیت می کردند که بهترین اتاق های گاز را برای کشته شدن افراد بسازند. مهندسان در آن زمان این را خیلی خوب بلد بودند اما بینش آنها به جهان بینش بسیار محدودنگرانه ای بود و معنای آزادی وجدان را برای شناخت بینش های مختلف درک نکرده بودند. باید در نظام آموزشی تشخص بچه ها پذیرفته شود. هر منطقه مواد آموزشی خود را می خواهد. معلمان باید از بهترین افراد با بهترین امکانات و بالاترین حقوق باشند. بپذیریم بچه ها کنجکاو و خلاق هستند. اینها افتخار و ارزش است نه اینکه بازی های کودکانه را هم با انواع برچسب های جرم انگارانه ببینیم.
*منظورتان چه نوع بازی هایی است که با این برچسب ها دیده می شود؟
زند رضوی: در کانون اصلاح و تربیتی که پیشتر ذکر آن رفت تعدادی از کودکان به جرم لواط حضور داشتند. بر طبق اسناد یونیسف در کودکانی که چهار سال یا کمتر فاصله سنی دارند نمی توان رابطه جنسی آنها را معنای حقوقی برایش تعریف کرد. باید اینها را در محدوده کودکی، بهداشت جنسی و توضیح دادن و نصیحت کردن دید نه اینکه فورا برچسب مجرمانه ای زد که حتی می تواند حکم اعدام از آن استخراج شود. یا دسته ای از کودکان که حامل مواد مخدر بودند و به این جرم در کانون هستند. از این کودکان سوء استفاده شده است. بر اساس پیمان نامه حقوق کودک نباید به چنین افرادی همان حکمی را داد که به افراد بزرگسال می دهند و او را سال ها در آنجا نگه داشت. وی بعد از آزادی، یک فرد خشمگین و با خشونت بالاست. نه تنها مفید نیست بلکه ایجاد مشکلات بعدی می کند. دلیل این اتفاق هم این است که سیستم قضایی ما دائما فربه می شود. باید در این زمینه تحقیق بیشتری شود و کسانی که در این زمینه صاحبنظر هستند باید برای اصلاح این روند فعال شوند. چنانکه در بعضی مواقع هم می بینیم که یک قاضی در فلان شهر یک حکم خوب داده است. چرا این یک روال عمومی و سراسری و با اطلاع همه شهروندان نمی شود و در حد جرقه های بی دوام می ماند. البته این وضعیت گاهی از سوی جامعه نیز تشدید می شود. مثلا در حادثه ای که اخیرا برای کودک پارس آبادی رخ داد یک نگاه عبارت بود از برجسته کردن پدیده پدوفیلی که باعث هراس افکنی بین پدر و مادر شد با هر بزرگسالی که می تواند با کودکشان در ارتباط باشد. در واقع این دیدگاه چنان به اعتماد والدین و در نتیجه انعکاس آن در کودکان ضربه زد که واقعا بی انصافی و فاجعه بار بود. وقتی کودک را در چنین مقیاس ترسناکی تنها می کنیم نه تنها هیچ کمکی به او نمی کنیم بلکه راه را برای اوباش واقعی که در پی سوءاستفاده هستند باز می کنیم. نگاه دیگری هم که در همین مقیاس ضد انسانی بود خواهان اعدام سریع و بدون تعلل این فرد بود. نامه های زیادی امضا شد که از قوه قضاییه می خواست این فرد را هر چه سریعتر مجازات کند. یعنی قبل از اینکه چنین موضوعی ریشه یابی شود که در چه شرایطی و چرا این پدیده دائما تکرار می شود و کودکان بیشتر قربانی می شوند در کوتاهترین زمان دادرسی را تمام و قاتل را اعدام کنیم. این تایید خشونتی است که هم اکنون هم در جامعه پراکنده می شود. اما دسته سومی هم بودند که بر اساس پیمان نامه حقوق کودک تلاش کردند نشان دهند چرا کودک نباید در مالکیت پدر باشد. در بسیاری مواقع قتل هایی داریم که پدر مجازات نمی شود زیرا مالک بچه است. باید مالکیت پدر از روی فرزند برداشته شود زیرا کودک یک ثروت ملی و متعلق به کل جامعه است نه متعلق به فردی که می تواند از او سوء استفاه کند. با چنین جایگزینی همه ما نسبت به کودکان مسوولیت می یابیم. هم اکنون به صورت حسی در بسیاری مواقع این احساس مسوولیت همگانی در مورد کودکان احساس می شود اما باید به صورت رسمی و حقوقی دربیاید. در این صورت حق بقای کودک متعلق به جامعه است و وقتی کودک در معرض آسیبی قرار می گیرد بلافاصله یک سیستم حمایتی باید او را در می گیرد. این سیستم هم بهزیستی کوچک، ناتوان و با سازوکار اداره ای نیست بلکه جوانان داوطلب و مشتاقی است که وقت می گذارند زیرا در آینده همین افراد می خواهند پدر و مادر شوند و هم اکنون این را تمرین می کنند. ضمن اینکه با همدیگر هستند و به عنوان یک شبکه اجتماعی برنامه ها را در کنار هم به پیش می برند. در واقع امر کودک پروری یک امر اجتماعی می شود نه یک امر خصوصی در مالکیت پدر. البته هم اکنون هم قدم های کوچکی برداشته شده مانند تلاش برای صدور شناسنامه به نام مادر که اگر امکان پذیر شود کمی از مالکیت پدر می کاهد. این تغییر قانونی به دنبال خود تغییر فرهنگی هم دارد و همه افراد جامعه ما به صورت حسی آماده دریافت این کمک هستند و به آن نه نمی گویند.
*اشاره کردید که عدم یادگیری کنترل خشم به کودکان در بزرگسالی برای جامعه مشکل ساز شده است. چگونه می توان این بزرگسالانی را که چنین مهارت هایی نیاموختند و بسیاری از آنها نیز سروکارشان به سیستم قضایی نیفتاده آموزش داد؟
زند رضوی: تجربه سال های کار من در مورد آسیب های اجتماعی و تغییرات فرهنگی در جامعه نشان می دهد که ما باید هر چه انرژی داریم برای آموزش کودکان بگذاریم. وقت و هزینه ای را که صرف می کنیم اگر برای کودکان باشد برای خانواده ها هم اتفاقات خوب می افتد. من طرحی را در یک سال اخیر دنبال کردم با عنوان شناسایی، دیدبانی و حمایت از کودکان در شرایط دشوار به این معنا که کودکان دارای سوء تغذیه، کودکانی که به کار وادار می شوند، کودکانی که مورد آزار منظم اعضای خانواده هستند اعم از جسمی، عاطفی، بی توجهی و یا آزارهای جنسی، کودکانی که HIV مثبت دارند و به شکلی طرد شده اند، آنهایی که معلولیت دارند و به امکانات درمانی دسترسی ندارند و یا از جامعه و اطرافیان پنهان می شوند و مواردی دیگری از این دست تا کودک مادرهایی که در حاشیه کشور در سنین پایین باردار و مادر می شوند در حالی که مطلقا رشد عاطفی ندارند، اگر این کودکان به طور دقیق شناسایی شوند و برای آنها دیدبان هایی از افراد داوطلب آموزش دیده که در همان منطقه هستند قرار داده شود و بسته های حمایتی خاصی به این کودکان ارائه گردد بر خانواده ها نیز تاثیرات مثبتی برجای می گذارد. همه ما آرزو داریم بچه های ما نسبت به خود ما آرامش، رفاه و سرفرازی بیشتری داشته باشند. این آرزو در همه افراد از پدر و مادر تحصیلکرده گرفته تا کارتن خواب معتاد یکسان است. بنابراین اگر این حلقه حمایتی به دور کودکان در شرایط دشوار قرار گیرد به این معنی است که حمایت اکثریت خانواده ها را نیز خواهید داشت. همین موضوع یک نقطه ورود است که اگر هم می خواهیم از خانواده حمایت کنیم از این راه می توان ورود کرد. در واقع از طریق کودکان می توان در بزرگسالان نیز اثر گذار بود و الا تجربه هایی که برای بزرگسالان در طول همه این سال ها داشتیم نقطه روشنی نداشته است.
*سیستم آموزشی کشور باید چه تغییراتی بکند تا در مسیر آموزش مهارت های زندگی که آینده فرد و جامعه را می سازد قرار گیرد؟
زند رضوی: یکی از مشکلات سیستم آموزشی ما متمرکز بودن آن است. همه تصمیم گیری های آموزشی ما در تهران انجام می شود. این یک اشکال دارد. آنچه به عنوان برنامه درسی برای موضوعاتی مانند نه گفتن، شناسایی نقاط خصوصی بدن، درخواست کمک کردن و بسیاری دیگر از موارد در آن سیستم کلی قرار می گیرد تبدیل به یک سند بالادستی می شود تا در سطوح پایینتر تفسیر شود اما با این سیستم متمرکز مشخص نیست چه چیزی از آن استخراج خواهد شد. این باید کنار گذاشته شود و با ذکر مفاهیم کلیدی در اسناد بالادستی این مفاهیم در هر استان، شهرستان و هر منطقه متناسب با ساختار فرهنگی منطقه بار دیگر بازآفرینی شود. به طور مثال در مناطق جنوبی استان کرمان سن ازدواج پایین است زیرا ما در آنجا شاهد بلوغ جسمی زودرس هستیم اما بلوغ عاطفی و ذهنی زودرس نداریم. بنابراین ورود ما به آن منطقه و مسائلی که باید در مورد آن باید با خانواده ها صحبت شود باید بسته ای متفاوت با آن بسته ای باشد که در تهران در محله سیدخندان کار می شود. اما در سیستم آموزشی ما این موضوع در نظر گرفته نمی شود. بنابراین محتوایی که تولید می شود اصلا فایده مند نیست. کلاس هایی برگزار می شود اما هیچ تاثیری ندارد زیرا مسائل واقعی و مصداقی که کودک باید به آنها نه بگوید در آن بستر اصلا پیدا نمی شود. به همین دلیل آموزش ها طوطی وار و فاقد ارزش کاربردی است. ما یک بار برای همیشه باید این سیسیتم متمرکز را که در زمان ایجاد آن استدلال هایی مبنی بر باسواد شدن همه افراد وجود داشته کنار بگذاریم زیرا دیگر آن استدلال ها هیچ موضوعیتی ندارند. در نتیجه هم اکنون با انبوه جوانان تحصیل رها کرده فاقد امید به آینده مواجهیم که هیچ مهارت زندگی ندارند. خود این سیستم متمرکز روز به روز بیشترخود را نفی و ناکارآمدتر از قبل می کند.
*هم اکنون تعداد زیادی از خانواده های تحصیلکرده و باسواد که دیدگاهی متفاوت با آنچه در آموزش های رسمی شاهدیم، دارند. اگر خانواده ای خود بخواهد این آموزش هایی را که سیستم آموزشی به کودکان ارائه نمی کند بر عهده بگیرد باید چه کارهایی بکند؟
زند رضوی: این کار در شهرهای بزرگ هم اکنون با افزایش انجمن های دوستدار کودک و موسسات خصوصی که بر اساس پیمان نامه حقوق کودک کار می کنند تا حدودی امکان پذیر است. این انجمن ها تا حدودی می توانند با بازی – فعالیت کمک کنند که کودکان این مهارت ها را کسب کنند. کلاس های فوق العاده که بعضا مفید و مفرح هم هست در مدارس غیر انتفاعی برای این آموزش ها برگزار می شود اما این اصلا کافی نیست. گستره عظیمی از کودکان در این محدوده قرار نمی گیرند بنابراین راهکار دیگری باید اندیشیده شود و آن استفاده از مهد کودک هاست. هم اکنون ۱۱درصد از کودکان تحت پوشش مهدهای کودک هستند. باید این میزان را به ۱۰۰درصد برسانیم. اگر همانطور که مدرسه سازی مهم شده مهد کودک سازی هم مهم شود و آموزش های با کیفیت به مهدها اضافه شود اولین قدم مثبت را برداشتیم. یک دلیل هم این است که مهدهای کودک از ابتدا در یک سیستم غیر متمرکز قرار داشتند یعنی آموزش های مهد کودکی در کرمان با آموزش های مهد کودکی در تهران متفاوت است. رشد کودک در یک بازه زمانی محدود اتفاق می افتد بنابراین آموزش مهارت های زندگی در یک فاصله سنی پنج تا ده سال امکان پذیر است و بعد از آن کم کم مقاومت پیدا می کند. به همین دلیل این پنج شش سال طلایی را باید در سطح اجتماعی دریابیم. اگر این اتفاق خوب رخ دهد درصد بیشتر از خانواده ها وارد چرخه آموزشی می شوند چرا که مهد کودک و در کنار آن مدرسه می تواند جایی باشد که محور آموزش خانواده هم قرار گیرد. نه به شکل فرمایشی انجمن اولیا و مربیان که والدین را برای پول می خواهند. مدرسه و مهدکودک در چنین شرایطی محلی است که مادر یاد می گیرد چگونه با هزینه کم غذای بهتری تهیه کند و یا پدر می آموزد با همسرش رفتاری داشته باشد که بچه ها درآینده والدین خوبی باشند. این آموزش ها را در مدرسه و مهد کودک می توان به خانواده ها ارائه کرد. ما باید مهد کودک را به اجتماع پیرامونش پیوند بزنیم تا آموزش های موثر و با مقیاس بالا داشته باشیم.
انتهای پیام