شفقنا زندگی- در خیابانهای شهر موج میزنند، نقاط ترافیکی را بسیار خوب شناسایی می کنند، وقتی در صف ترافیک ایستادهای به سمتت میآیند و تا یک پولی نگیرند ول کن نیستند، اینها افراد خارقالعادهای نیستند،اینها فقط متکدیان شهر هستند.دردهای درونشان با آخ نفسشان سوز میکشد اما به خاطر زندگیشان دم فرو نمیگذارند، عرق خجالت گدایی را بر پیشانیشان تحمل می کنند تا به قول خودشان زن و بچه شان شب ها گرسنه سر بر بالین نگذارند.
به گزارش خبرنگار شفقنا زندگی، یکی از شدیدترین و زشتترین چهره فقر مساله تکدی گری است و این مسئله با خود بسیاری از عوامل و عناصر منفی را یکجا دارد و از جانب دیگر به روشنی محرومیت را با تمامی ابعادش هم مادی و هم روانی به منصه ظهور میگذارد. اگر چه هستند افرادی هم که از همین تکدی گری هم پول های نسبتا گزافی در می آوردند و دیگر طعم خوش گدایی را با هیچ کار دیگری عوض نمی کنند اما باید توجه داشت که یکی از اهداف اساسی در جامعه، رسیدگی به مساله فقر و بهبود وضع نیازمندان است که علاوه بر بعد اجتماعی، ابعاد گوناگون اقتصادی، روانی را نیز در پی دارد. در واقع تکدیگری بعنوان یک کنش یا فعالیت اقتصادی غیررسمی میتواند دارای علل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جسمی روانی و غیره باشد. بر اساس نتایج بدست آمده از تحقیقات انجام شده در حوزه های مختلف عامل عمده تکدیگری فقر شدید اقتصادی در بین خانوادهها بوده، ضمن آنکه عوامل روانی و شخصیتی نیز تاثیرگذار در این زمینه تاثیرگذار است.
برای تهیه گزارش از حال روز متکدیان شهر نیاز نیست کوچه پس کوچه های تهران را بگردیم. هر کدام از ما روزانه صدها نفر را از کودک، پیر و جوان از مردان و زنان را می بینیم در قالب های مختلف دست تمنا و نیاز به سوی رهگذران و سوارهها دراز میکنند، گدایی می کنند.
«غلامعلی» یکی از این افراد است که چهره اش سال ها برای مردم مرکزی ترین نقطه تهران یعنی منیریه، چهارراه امیر بهادر آشنا است. او ما را با خود به دنیای روزانه زندگی انسانهای بیخانمان و گدا میبرد، جایی که عکسالعمل انسانها اکثر اوقات بیرحمانه است. اما بعضی اوقات هم نشانههای غیرمنتظرهای از بخشندگی و صداقت، حتی اگر موقتی باشد، در آن دنیا دیده میشود.
ساعت ۳ بعد ازظهر چهارراه امیربهادر خیابان ولیعصر چهره ای برای همه اهالی و حتی بیشتر رهگذران آشنا است. پیر است، با محاسبه چین و چروک صورت و دست هایش ۷۰ ساله به نظر می رسد. منتظر می شوم سرش خلوت شود، روی ویلچر نشسته اما درماندگی در صورت رنگ پریده و پای فلجش میبارد، با عبور هر عابری صدای التماسش بلندتر می شود و تا زمانی که پولی نگیرد آرام نمی شود و دست بردارشان نیست. بیشتر افراد او را می شناسند گویی شرطی شده است با هر سلام آنها انتظار کمک دارد، حتما او هم به قول معروف مشتری های ثابت دارد. کمی که می گذرد انگار خسته شده با میوه فروش کنارش صحبتی می کند و چندی از میوه های نه چندان سالم را می گیرد و به حاشیه امن پناه می برد. با نگاه دنبالش می کنم، میوهها را با حرص وولع بدون می خورد، نزدیکش که شدم به گرمی از من استقبال کرد و گفت: دخترم کسی را ندارم . تنهام. به اندازه غذا و گذران زندگی کمکم کنید.یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی از کیفم در آورم و به او دادم تا شاید جلب اعتمادی کنم و بلافاصله سر صحبت را باز کردم.
- مثل این که وضعت خوب است، از موقعی که نگاهت کردم حداقل۱۰ رهگذر به تو پول دادند؟
(پول هایش را از جیب در می آورد) می گوید: آخر به این هم می گویند کاسبی . هر کدام ۵۰۰ یا هزار تومان داده اند. (در بین پول ها ۵ هزار تومانی هم می بینم) خیلی کم پیش می آید که بیشتر از این بدهند.
- معمولا هر روز چقدر کاسبی؟
همه اش بستگی دارد به حال و روز آدم ها. اگر خوب باشند خوب پول می دهند اما اگر حالشان خوش نباشد، ما هم بی نصیبیم. از صبح تا الان همین را در آورده ام( حدود ۲۵ هزار تومان)
- این که خیلی خوب است. حسابش را بکن تا عصر کلی می شود!
اولا که ما همیشه درآمد خوب نداریم. ثانیا با این جسم معلول و پای “چلاق” همه آنچه را هم که کاسبی می منم باید پول دکتر و دارو بدهم. بیمه که نیستم بخواهم از خدمات با هزینه اندک استفاده کنم.پزشکان هر چه کرمشان باشد به پول می گیرند.
- چرا پایت را از زانو قطع کردند؟
چند سالی است که بیماری دیابت گرفتم هزینه های درمان و چکاب را نداشتم تا اینکه بالاخره بیماریم حاد شد و یکسالی است که پای سمت راستم قطع شده است.
- کجا زندگی می کنی؟
اهل تهران نیستم از یکی از استان های محروم کشور آمده ام( اسمی از استان خود نمی برد) چندین سال می شود که زنم زندگی که من از آن ” بدبختی” یاد می کنم را ترک کرده و من تنهای و تنها شده ام، بماند که بچه هایم( سه پسر و دو دختر) در شهرستان هستند و هر کدام زندگی های خودشان را دارند اما من از همان موقعی که زنم رفت به تهران آمده ام و روزیم را به این شکل تامین می کنم.
- –شب ها کجا می مانی؟
چند سالی است که حوالی چهارراه امیربهادر خانه و کاشانه من شده است از اول صبح در اینجا می آیم و با غروب آفتاب نیز به گرمخانه مخصوص که در حوالی میدان قزوین برای بی خانمان ها در نظر گرفته شده می روم تا شب زیر سقف سرم را بر روی بالش بگذارم
- عصرها تا کی کار می کنی؟
بستگی به میزان کاسبی آن روزم دارد گاهی روزها ساعت ۷ نشده میروم گاهی هم تا ۹ شب میمانم تا هرینه هایم را جبران کنم.
- پول هایت را چکار می کنی؟
اول هزینه های دارو و دکترم را کنار می گذارم بعد هر چی هم باقی بماند خرج ناهار و شام و خودم می کنم یعنی من باید در روز ۲۰ هزار تومان کاسبی داشته باشم تا بتوانم هزینه های درمان و غذای خود را تامین کنم.
- بطور متوسط در روز چقدر کاسبی می کنی؟
بستگی دارد مثلا نزدیک عید و مراسمات خاص که می شود خیلی خوب کاسب می شوم. ولی روزهای عادی معمولا مردم حال و حوصله خودشان را هم ندارند چه برسد به این که به ما پول بدهند.مثلا همین دیروز ۲۱ هزار تومانی کاسب شدم اگر چه همانطور که گفتم بستگی دارد بعضی وقت ها هم خیلی کمتر می شود. ت
- روزهای خاصی را که گفتی چقدر کاسب می شوی؟
رقم مشخصی نمی توانم بگویم دقیق نمی دانم شاید چند برابر این…
- از بچه هایت چه خبر هنوز هم با آنها ارتباط داری؟
همه آنها ازدواج کردند بماند که زندگی با آنها هم خوب تا نکرد تا جایی که ازشان خبر داشتم می دانستم دختر آخری فاطمه بیمار است و چند سال پیش حدود دو تا دو نیم میلیون تومان برای جراحی گوشش می خواستند هیچ یک از این مراکز حاضر به پذیرش او بدون مبلغ پرداختی نبودند و بیمه همگانی نیز کمک چندانی به این موضوع نمی کرد.
- چرا با بچه هایت ارتباط نداری و آنها سراغت را نمی گیرند؟
وقتی درد انسان درد شکم باشد دیگر کسی به فکر دیگری حتی پدر و مادر خود هم نمی افتد چه برسد به من که نتوانستم برای بچه هایم پدر خوبی باشم. الان هم انتظاری ندارم فقط هر از چند گاهی با تلفن همگانی با دوستانم تماس می گیرم و جویای حالشان می شوم اما آنها اصلا نمی دانند من زنده ام یا مرده.
- در گرمخانه ای که می خوابی معمولا چه کسانی آنجا می آیند و چه شرایطی دارند؟
همانطور که از اسمش معلوم است همه افرادی که گرفتار و بی خانمان هستند و شب ها سقفی برای خوابیدن ندارند به گرمخانه می آیند و جایی که من هستم همه نوع افراد نیز پیدا می شود از معتاد گرفته تا کارگر روزمزدی که تنها دغدغه زندگیش تامین مایحتاج خانواده خود است اما بیشترین هایشان مانند من یا خانواده خود را از دست دادند و یا اصلا خانواده ای ندارند و به آخر خط رسیده اند، زنده اند اما زندگی نمی کنند.
- رفتار ماموران شهرداری با شما چگونه است؟
اینها هم نمی گذارند یک قران در بیاوریم. هر بار که پیدایشان می شود تن و بدنم می لرزد گاهی خودم رابه گوشه ای حرکت می دهم تا بهانه ای به دستشان ندهم اما بیشتر مواقع هم غافلیگر می شوم نه اینکه فکر کنید ازشان می ترسم فقط اگر ما را ببرند فقط ۲ روز از کار و زندگی می افتیم.
به گزارش شفقنا زندگی، رواج تکدیگری در خیابان ها از نمادهای اصلی فقر شناخته شدهاند که عموما در فضای شهری بخصوص شهرهای بزرگ خود نمایی میکنند، معضلی که طی چند سال اخیر از موضوعات چالی و مورد بحث کارشناسان حوزه های مختلف علوم اجتماعی و حتی رسانه ها قرار گرفته است و صاحبنظران مختلف در پی ریشهیابی و چارهاندیشی در این باب برآمدهاند.
باید اذعان داشت تکدی گری، عوارض و مخاطرات زیادی دارد. بخشی از مطالعات مقطعی و روبنایی روی این پدیده، درباره مسائلی نظیر درآمد، مسکن، فقر مادی، فقر فرهنگی، ناکامی اقتصادی، نابسامانی اجتماعی، و سرانجام، دستگیری و بازپروری سخن می گوید. عده ای سعی کرده اند این مشکلات و مخاطرات را تعدیل کنند و در نتیجه، آن را به گردن فرد انداخته نشان دهند که تکدی گری امری طبیعی و پذیرفتنی است که می شود آن را نادیده گرفت و با آن کنار آمد. برخی محققین ضمن بررسیهای خود به ریشه ها، شیوه ها، انگیزه ها، پیامدها و راههای رفع تکدی گری، نظر داشتنه اند، این ریشه ها شامل پیری و از کارافتادگی، مسائل خانوادگی، اعتیاد، مهاجرت، معلولیت و غیره می شود. اما نکته قابل توجه این است هیچ کدام از این نسخه ها تا کنون نتوانسته اند دردی از این معضل یا آسیب در جامعه را جبران کند و علیرغم امکانات موجود، فرهنگ دینی و اعتبارات لازم، روز به روز بر تعداد گدایان شهر افزوده میشود و روزانه شاهد افراد زیادی هستیم که در خیابان ها به شکل های مختلف گدایی می کنند به نظر می رسد حل این معضل دیگر از کار کارشناسی انواع متخصصان علوم اجتماعی گذشته است و تا زمانی که مسئولان عزمی جدی برای ریشه یابی و حل معضل اقتصادی کشور نداشته باشند ما باید شاهد بحران های بالاتر از یک گدایی معمولی در خیابان های شهر هستیم.
انتهای پیام